۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

جور استاد

برای من محبوب‌ترین درس در طول دوره‌ی دبیرستان، درس ادبیات و محبوب‌ترین معلم این دوره، معلم ادبیاتمان در مقطع پیش‌دانشگاهی‌ بود. ادبیات برای من پناه بود، ادبیات برای من راه بود، ادبیات برای من لبه‌ای بود ... که خستگی‌هایم را، زخم‌هایم را، دعاهایم را ... خدایم را به آن بیاویزم و در خلأ احساس شناور شوم.

من از ابراز و حتی اِقدام برای ابراز اینکه لحظه‌های بودن در کلاسِ آن معلم ادبیات چقدر برایم ارزشمند بود، ناتوان بودم. می‌ترسیدم حرفی بزنم و چاپلوسی به نظر برسد یا حرفی بزنم و در خور نباشد یا حتی می‌ترسیدم حرفی نزنم و پیش خودش گمان کند قدر آن ساعت‌ها را نمی‌دانم. تنها نگاهم بود که همه چیز را داد می‌زد ... من سعی می‌کردم با نگاه مسحور شده‌ام به او بفهمانم که هرچیزی آن بیرون در جریان است باشد؛ من اینجا، در انزوای لحظه‌های حضور او غرق سکون شده‌ام. 

امّا می‌دانم مرا فراموش کرده. من هم چهره‌ای بودم لابه‌لای چهره‌های مختلفِ کلاس‌های متعددِ سالیان طولانی که ندیده، یا دیده و از یاد برده. من در نظر او خاص نبودم؛ حال من مثلِ حالِ «کمتر از مولانا»یی بود که شمس او را نمی‌دید.

چقدر غمناک است، چقدر غمناک است، چقدر غمناک است حال آدمی که جایی داخل قلبش برای کسی باز کرده، حالا آغوشش را باز کند ولی او نگاهش هم نکند. نه تقصیری متوجه آن آدم‌ست، نه تقصیری متوجه آن دیگری؛ نقشه‌ی پازل همین است که هست؛ بعضی تکه‌ها جور هم نیستند. سخت است ببینی نزدیک پنج سال گذشته و حالا حفره‌های قلبت بزرگ‌تر هم شده‌اند ... که چه زیاد بوده‌اند ناجورهایی که با خودشان فقط تکه‌های تو را به یغما برده‌اند. مشکل از من بود، نه؟ زود دل به باد می‌بستم ...

سربرگ صفحه‌ی شعر «بهار عمر» حافظ در ادبیات پیش‌دانشگاهی، رباعی‌ای از خیّام نوشته‌ام که معلم ادبیاتمان گفته‌بود. حالات چهره و بدنش یادم هست:

دستش را گذاشت روی میز، سرش را به مشتش تکیه داد و گفت خیّامِ عاشق که مست است، به کوزه‌ی شراب روبرویش نگاه می‌کند؛ دسته‌های کوزه را می‌بیند که مثل دست خودش تا گردن آمده و شعری می‌جوشد و جاری می‌شود که:

این کوزه چو من عاشق زاری بوده‌ست                 در بند سر زلف نگاری بوده‌ست

این دسته که بر گردن او می‌بینی                        دستی‌ست که بر گردن یاری بوده‌ست

و من خیره نگاهش می‌کردم. 

استاد، این ته‌مانده، این دُرد تلخ را هم می‌خواستم سر بکشم، ولی پیاله‌ی مغزم لبریز بود، نقش کیبورد شد ... استاد، امشب یاد کلاس‌هایتان کردم و یاد مدرسه ... یاد نور جاری از پنجره‌ها، یاد کتابخانه‌ی خاک خورده‌ای که هیچ‌کس سری به آن نمی‌زد و پاتوق من و پوریا و همایون بود. استاد، یاد درس کویر افتادم، تصویر آن روز یادم نمانده، حافظه‌ام لنگ می‌زند ... ولی احساس آن روز یادم هست، ما را وسط ظهر تا شب کویر بردید. 

استاد من همه‌شان را گم کرده‌ام. مدرسه را، شما را، ادبیات را، کتابخانه را، نور را، کویر را ... می‌خواهم بروم سراغ اشیای گمشده ولی درِ اتاق گذشته قفل است. استاد، من در کلاس زبان فارسی سال اول دبیرستان به هر شوخی‌ شما از ته دل می‌خندیدم ولی سال آخر لبخند می‌زدم. من سال اول آب روان بودم، سال دوم سوختم، سال سوم خاک شدم و سال چهارم به باد رفتم. ای کاش سال چهارم، قبل از اینکه کلاس‌ها را برای همیشه تعطیل کنند، در آن آخرین زنگ ادبیات، شما را می‌کشاندم گوشه‌ای و می‌پرسیدم صدای خنده‌هایم را کجا جا گذاشتم چون آن روز هنوز مرا فراموش نکرده‌بودید ... می‌پرسیدم تا یادم باشد یک روز برگردم و پیدایش کنم. استاد ای کاش زخم‌هایم را به شما نشان می‌دادم ...

استاد، ای کاش با شما کلاس انشا داشتیم تا غیرمستقیم خطاب به شما می‌نوشتم ... و چه حیف ... چه حیف آن روزهایی که انشاء داشتیم، کلام من در نطفه بود و بالاخره روزی که حس می‌کردم حرفی برای نوشتن دارم، نه روی کاغذ کنکور جایی بود، نه جوهری در قلم جوان من باقی بود و نه زنگ انشایی در روزهایِ ساکتِ مدرسه‌ای با سرهایِ خم‌شده رویِ سوال‌هایِ سخت ...

استاد، من چند وقتی‌ست دوباره خودم را گم کرده‌ام. این بار دستی نیست که از آن بگیرم؛ دستانم را ستون کرده‌ام به زمین. خیّام درونم امشب تخت جمشید را می‌بیند ... استاد، من بد سوختم ... من فروریختم. صدایش هنوز نپیچیده ولی برقش شب مردمکم را شکافته ... 

استاد یادم نیست گفته‌بودید یا نه؛ ولی شما را می‌شناسم، حتما گفته‌بودید؛ که قدر بدانیم آن لحظه‌ها را. سعیم را می‌کنم تا حداقل این روزهایم را قدر بدانم ولی نگاهم خیره به عقب مانده. یک سیلی به من بزنید تا چشمم به جلوی راهم باشد ... می‌دانم، التماستان می‌کردم هم نمی‌زدید. آرام یک بیت زمزمه می‌کردید، یک خاطره‌ی دلنشین می‌گفتید تا لبخندی غم چهره‌ام را بشکند، نگاهتان را می‌دوختید به جلوی پایم و دستتان را می‌انداختید روی دوشم که برگردم ... و من برمی‌گشتم. 

استاد من می‌خواستم نویسنده شوم؛ ولی نوشته‌هایم را در پستوی خانه‌ای، در فانوسی می‌سوزانم تا گرم شوم. سه دیوار فانوس شیشه‌ست و پنجره‌ی دیوار چهارم رو به سرما بازشده و پذیرای تکه‌کاغذهای من است. حرارتی برای خودش نمانده چه برسد به من. ای‌ کاش یک شب شما هم بنشینید پیش من، دور این فانوس، تا بالاخره گرم شوم. 

دانلود

پ.ن: امشب به قول آن شاعر، « روح چه مستهلکک‌ام»

۱۶ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۵۵
فانوسبان

پاک‌کن

 

- هر آدمی یه وقتایی اشتباه می‌کنه...

- واسه همینه که ته مدادها پاک‌کن میذارن.

- این یه شوخی بود؟

- نمی‌دونم.

Fleabag, Series 1, Episode 6

پ.ش ( پی‌شنو ):

(با تشکر از «بلاگی از آن خود»؛ بقیه‌ی آلبوم را هم می‌توانید از این لینک گوش کنید و همچنین درباره‌اش بخوانید.)
۱۲ اسفند ۹۸ ، ۰۲:۰۶
فانوسبان

برای King Lear

نمایشنامه‌ی «لیرشاه» شکسپیر را نخوانده‌بودم و حتی از پیرنگ داستانش خبری نداشتم. به شوق تماشای ایفای نقش لیرشاه توسط آنتونی هاپکینز، خاک آن آرزویِ قدیمیِ بیشتر سردرآوردن از آثار شکسپیر را کمی گرفتم. فیلم تلویزیونی King Lear که در سال 2018 میلادی از شبکه‌ی BBC Two پخش شده، اقتباسی است دلنشین، خوش‌ساخت، وفادار به متن نمایشنامه و در عین‌ حال نوآورانه. وقایع در دنیای امروز تصویر شده‌اند؛ سربازها اسلحه دارند، ارباب‌ها ماشین‌هایی گران‌قیمت و دیپلمات‌ها کراوات؛ امّا سازندگان فیلم با این فضاسازی‌شان حامل پیام مهمی‌اند: اینکه مهم نیست این چرخ چند دور بزند؛ حرف‌ها همان‌اند ... آدم‌ها همان‌اند ... و  قصّه‌ها همان‌.

و دو یادگار از متن نمایشنامه‌ی شکسپیر که دیالوگ‌های فیلم هم بودند، ضمیمه‌ی این پست می‌کنم:

 ...When we are born, we cry that we are come to this great stage of fools

گریه‌مان در آن لحظه‌ای که چشم به این دنیا می‌گشاییم، به خاطر دیدن این صحنه‌ی نمایش پر از حماقتِ دیوانه‌هاست ...

.Men must endure their going hence even as their coming hither

.Ripeness is all

آدمی همانطور که آمدنش به این دنیا را تاب آورده و انتخابی در آن نداشته، باید مرگ را نیز بپذیرد و تا رسیدنش صبر کند. 

وقتش که برسد، هر پیش‌‌آمدی که باید، رخ می‌نماید.

می‌توانید متن نمایشنامه‌ی «لیرشاه» شکسپیر و معادل‌های امروزی و ساده‌تر انگلیسی آن را در این لینک مطالعه کنید. 

۰۹ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۲۵ ۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
فانوسبان

ویروس کرونا و بیماری COVID-19

این چند روز نخواستم تکرار مکررات کنم؛ که اگر علائمی داریم ماسک بزنیم، که دست ندهیم و روبوسی نکنیم، که اگر چند روز است تب و سرفه یا تنگی‌نفس داریم به بیمارستان مراجعه کنیم و سعی کنیم تا آنجا که ممکن است با دیگران تماس نداشته‎‌باشیم. ولی امروز بیشتر در این باره فکر کردم و به نظرم کار درست آن است تا جایی که می‌توانیم بگوییم و تکرار کنیم؛ و شاید این مورد، از معدود مواردی است که تکرار به جای «ملال»، «قرار» می‌آورد؛ که شاید کسی تا به حال این توصیه‌ها را جدی نگرفته‌بوده و از حالا به بعد جدی بگیرد.

مجموعه‌ای از توصیه‌ها و سوال‌های راجع به این ویروس کرونای جدید و بیماری COVID-19 ناشی از آن (COVID-19 مخفف «بیماری کروناویروس کشف‌شده در سال 2019» است) و پاسخ‌هایشان در وبسایت سازمان بهداشت جهانی لیست و منتشر شده (این لینک) که فایل ترجمه‌ی فارسی آن را هم می‌توانید از لینک زیر دانلود کنید1. حتی جواب سوالاتی ریشه‌ای مثل اینکه اصلا کرونا چیست و بیماری ناشی از آن چطور بیماری‌ای است هم در این فایل آمده:

دانلود فایل پرسش‌وپاسخ در باب ویروس کرونا

( سازمان بهداشت جهانی)

همچنین خیلی از سوال‌ها در مورد پیشینه‌ی این ویروس و مسیر احتمالی‌اش تا رسیدن به این نقطه و احتمال ایجاد یک پاندمی (همه‌گیری جهانی) و سوال «خب، حالا چه باید کرد؟» در ویدیوی زیر از یوتیوب بررسی شده‌اند ( می‌توانید آن را از این لینک هم دانلود کنید)؛ کاری از وبسایت Osmosis.org به زبان انگلیسی است که در چهاردهم فوریه (12 روز قبل ) منتشر شد. از سایر منابع فارسی‌زبان شاید مطلب وبسایت یونیسف با عنوان «درباره‌ی ویروس کرونا، آنچه والدین بایستی بدانند» را بتوان نمونه‌ی قابل اعتمادی دیگری برای توضیحات در این زمینه به شمار آورد.


معلم زیست‌شناسی دوران دبیرستانمان بارها به این نکته‌ی کنکوری اشاره می‌کرد که طبق کتاب درسی آن زمان «ویروس موجود زنده نیست» (نمی‌دانم کتاب‌های حالِ حاضر چقدر فرق کرده‌اند و آیا این جمله هنوز هم معتبر است یا نه! و در واقعیت امر و در نگاهی علمی، ویروس موجود زنده درنظر گرفته می‌شود هرچند تفاوت‌هایی اساسی با سایر موجودات زنده دارد)؛ در واقع ویروس تجمعی از پروتئین و اسید نوکلئیک است. منظور از اسید نوکلئیک همان DNAای که داخل هسته‌ی سلول‌هایمان هست و یا حالت تک رشته‌ای آن: RNA. ماده‌ای است که چه در ویروس و چه در هسته‌ی سلول نقش فرماندهی اعمال را برعهده دارد. ویروس می‌تواند وارد سلول شده، با استفاده از امکانات سلول تکثیر پیدا کرده و ضمن تکثیرش، در عملکرد سلول اختلال ایجاد کند. داروهای «آنتی بیوتیک» روی ویروس‌ها تأثیری ندارند ( «بیو» به معنی «زنده» است و داروهای آنتی بیوتیک عموما برای مقابله با بیماری‌های باکتریایی و بعضا برخی بیماری‌های ناشی از موجودات «زنده‌»ی دیگر مثل برخی انگل‌ها قابل استفاده‌ و موثرند. ).2 تا به حال داروهای ضدویروس متعددی هم برای بیماری‌های ویروسی مختلف ساخته‌ و به بازار عرضه شده‌اند؛ امّا فعلا هیچ‌کدام مورد تأیید رسمی در مقابله با بیماری COVID-19 ناشی از ویروس کرونا قرار نگرفته‌اند.

این پیش‌زمینه را برای این نوشتم که بگویم «واقعا» بهترین راه مقابله با این ویروس و بیماری، رعایت بهداشت شخصی و پیشگیری از ابتلا و انتقال ویروس است. 

چند روز قبل یک سخنرانی از بیل گیتس در یکی از مجموعه‌ سخنرانی‌های TED ( قبلا در نوشته‌ی «قطار» توضیحاتی درباره‌ی TED داده‌بودم و چند خطی درباره‌ی یکی از ویدیوهایش نوشته‌بودم ) را به طور اتفاقی دیدم. هنوز کتاب «انسان خداگونه»ی یووال نوح هراری را نخوانده‌ام، ولی انگار در آن کتاب و در چندین منبع دیگر؛ دقیقا مثل این ویدیو به خطری که انسان‌ها را در دهه‌های آینده تهدید می‌کند اشاره‌شده‌است: بیماری‌های واگیردار...

چهارسال فاصله بین این صحبت‌ها و شیوع بیماری COVID-19 ( بیماری ناشی از ویروس کرونای جدید ) بازه‌ی زمانی واقعا کوتاهی است. امیدوارم همه‌ی کشورهای جهان و خصوصا ایران این خطر قریب‌الوقوع را جدی بگیرند و در تنظیم سیاست‌هایشان در آینده، تجربه‌های ناشی از بیماری COVID-19 را دخیل کنند؛ هرچند هنوز کارهای ضروری‌تری مانده و باید از بحران حال حاضر ناشی از این ویروس گذر کنیم.

یاد قطعه‌ی «ایران» گروه «چارتار» می‌افتم ... خزان و زمستان سختی برای همه‌مان بوده و هست. به وحشتی که در جامعه سایه انداخته فکر می‌کنم و صادقانه می‌گویم به عنوان یک محصل طب، با وجود چند خط اطلاعاتی که از چند منبع خوانده‌ام، چیز زیادی از ابعاد همه‌گیری این ویروس در ایران نمی‌دانم. از یک طرف اغراق می‌شنوم و از طرف دیگر نادیده‌انگاری کورکورانه. ولی این را می‌دانم که باید ترس غیرمنطقی و این تصور اشتباه که ابتلای به این ویروس مساوی مرگ است را کنار بگذاریم. نرخ مرگ‌ومیر این بیماری طبق مطالعات آماری تا به حال 2 الی 3 درصد بوده که آمار فعلی مرگ‌ومیر در ایران، احتمالا از تعداد بالای مبتلایان به بیماری ناشی می‌شود نه از احتمال مرگ و میر بالا.

کار مهمی که به عنوان «فرد»ی از این جامعه می‌توانیم بکنیم، رعایت اصول بهداشتی و پیشگیری است. توصیه‌های بهداشتی را جدی بگیریم و از مراجع و منابع معتبر پیگیر اطلاعات تازه درباره‌ی این بیماری باشیم. اگر سوال دیگری درباره‌ی این ویروس دارید در بخش نظرات اعلام کنید، اگر اطلاعاتی داشته‌باشم و کمکی از دستم بربیاید دریغ نمی‌کنم، و اگر ندانم هم سعی می‌کنم بپرسم یا بگردم تا جوابی برایش پیدا کنم. 



1. متأسفانه مترجمان این فایل را پیدا نکردم تا از آن‌ها یادی کنم و حقشان ضایع نشود؛ در خود وبسایت سازمان بهداشت جهانی هم این فایل را ندیدم. چون درخواست نشر حداکثری داده‌شده‌بود و با مطالعه هم متوجه شدم اطلاعات آن جامع و لازمند، نشر داده‌شد و امیدوارم مفید واقع شوند.

2. همانطور که قبل‌تر هم نوشتم در واقعیت امر و زبان علمی، ویروس هم موجود زنده محسوب می‌شود؛ و آن خاطره‌ زیست‌شناسی صرفا برای تثبیت بهتر مطلب بود ... دوم؛ این نکته که آنتی‌بیوتیک تأثیری روی ویروس ندارد، نباید تجویزِ مقدار منطقیِ داروهای آنتی‌بیوتیک را در مواردی از قبیل سرماخوردگی؛ خصوصا در کودکان یا افراد سالخورده، زیر سوال ببرد. در ابتلای به یک ویروس، سیستم ایمنی بدن ما مشغول است و طبعا توانایی مقابله‌اش با سایر عوامل بیماری‌زا کمتر شده، و داروهای آنتی‌بیوتیکی در چنین مواردی نقشی پیشگیرانه در برابر ابتلا به بیماری‌های دیگر را دارند.

پ.ن اول: « ایران ... دمی رسته از ترکش و کینه می‌خواهمت ...»

پ.ن دوم: حرف‌های زیاد دیگری در ذهنم تلنبار شده؛ از بی‌تدبیری‌ها در برخورد با شیوع این ویروس در ایران، از جامعه‌ی شایعه‌زده‌ای که از بس سقف اعتماد روی سرش خراب‌شده که در این طوفان، کورکورانه دنبال سرپناه‌های دیگری می‌گردند؛ یا از بعضی ( امیدوارم بعضی و نه خیلی ) از مردم خودمان. به دو مورد اول تیتروار اشاره‌کردم ولی در باب سومین مورد اجازه دهید شما را به وبلاگی ارجاع دهم که لب کلام را گفته : «خسته‌مون کردین»  در وبلاگ آسوکا را بخوانید که گله‌ای است از این سفرهای اخیر به استان‌های آلوده. لطفا رعایت کنیم، لطفا.

۰۷ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۰۶ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
فانوسبان