سخنرانی های تد (TED) ، فرصتی است که به صاحب نظران حوزه های مختلف ، از دانشمندان گرفته تا نویسندگان و روزنامه نگاران ، داده می شود تا ایده هایشان را ارائه کنند ، سوال هایی بپرسند ، در خصوص نتیجه ی تحقیقاتشان بحث کنند یا از زندگی خود بگویند . 

یک از سخنرانی ها که امروز به طور اتفاقی دیدم : " هر آنچه در مورد اعتیاد می دانید ، اشتباه است " بود . به نظرم عنوان و انکار سازوکار شیمایی اعتیاد در دقایقی از سخنرانی و برخی توصیه های سخنران ، اغراق آمیز است ؛ گرچه شواهدی که Johann Hari  روزنامه نگار و نویسنده ارائه می کند ، ارزش این را دارند که حداقل از خودمان بپرسیم اگر واقعا اعتیاد و وابستگی فیزیکی آن را در توضیح ساز و کار سلولی دستگاه عصبی قبول داریم ، پس چرا در این استثنا ها توجیه علمی ما کافی نیست . اما این بحث ، جای خود دارد و چیزی که واداشت این چند خط را بنویسم ، این سوال نبود . عصاره ی سخنرانی بود که به سرم نشست ! پیشنهاد می کنم پیش از مطالعه ی ادامه ی مطلب ، ویدیو را در زیر ببینید : ( در صورت بروز هر گونه مشکل در مشاهده ی ویدیو : لینک ویدیو در یوتیوب )

 

 

بار ها شنیده ایم که ما انسان ها ، موجوداتی اجتماعی هستیم . یعنی یکی از آن بند های دیگری که طبیعت به پایمان می بندد ، " اجتماعی بودن " است . پیش فرضی که این سخنرانی ارائه می کند این است که ما انسان ها ، به دنبال وابستگی و این " بند " ها هستیم ، وابسته ایم به ارتباط با انسان های دیگر و وقتی این نیازمان تمام و کمال ارضا نمی شود ، به سراغ وابستگی های دیگر می رویم . شاید او پا را تا این حد فراتر نگذارد ، ولی به تعبیر من اگر کمی فکر کنیم و همین خط فکری را دنبال کنیم ، شاید ما انسان ها معتاد به اسارتیم . همانطوری که در پستی که برای کتاب " وقتی نیچه گریست " نوشته بودم ، از یالوم نقل قول کردم ؛ یکی از " دلواپسی های غایی " ای که بخش جدایی ناپذیر هستی ماست و با این وجود ، رسیدن به آن ( به معنای واقعی رسیدن به آن ) ، باعث تنش هایی در زندگی روزمره و افکارمان می شود ، " آزادی " است . گرچه شاید بتوان در طولانی مدت ، یک جبر زیستی و محیطی توأم را برای شکل دهی رفتار هایمان در نظر گرفت ؛ اما در کوتاه مدت این انتخاب و آزادی را داریم که یا با جریان آب برویم یا در جهت دلخواهمان شنا کنیم . این با جریان آب رفتن ها شکل های مختلفی به خود می گیرند ؛ از اشکال مختلف اعتیاد یا سرسپردگی به غرایز گرفته تا "منفعل بودنی" که معمولا در ارتباطاتمان با دیگر انسان ها به دنبالش هستیم . با کمی فکر کردن موردی ، این " دنده خلاص ذهن " را در خیلی از فعالیت های دیگرمان می بینیم . 

به نظرم شاید ما قبلا انتخاب چندانی نداشتیم اما این روز ها در انتخاب این " قطار " ها دستمان باز تر است . از تشبیه قطار استفاده می کنم چون به نظرم نمی توان اسمشان را زندان گذاشت ... صرفا واگن هایی هستند که ما کنترل حرکت قطار و جهت ریل را نداریم و ضمنا نمی توانیم ( یا به سختی می توانیم ) از آن ها بیرون بپریم . 

و در این بین برخی تمایل زیادی به " پیش بینی پذیر تر " بودن مقصدشان دارند . اگر به تناقضی بر خلاف حرف های " یوهان هری " در یک معتاد برسیم ؛ به این صورت که با وجود حضور حمایت های اجتماعی و خانوادگی ، باز هم به مواد مخدر روی می آورد و آن را ترجیح می دهد ؛ شاید راه حل این تناقض در این نکته باشد که " هر مصرف و خلسه یا احساس ناشی از آن ، برای او پیش بینی پذیر است " ، اما روابطمان با یک انسان دیگر اصلا اینطور نیست . ما هیچ وقت به طور قطع نمی توانیم واکنش انسان های دیگر را به رفتار هایمان ، پیش بینی کنیم تا ببینیم آیا از این تعامل لذت خواهیم برد یا نه . 

به نظرم این تمایل در انسان های مختلف ، متفاوت و چه بسا وارونه است . آن هایی که جستجوگرند ، تمایل زیادی به سرنوشت های "غیرمنتظره" دارند ... تجربه های نو بدون توجه به عواقبشان ... پس به سراغ " پیش بینی ناپذیر ها " می روند . 

شاید این انفعال ذهنی و به جریان آب سپردن خودمان ، یک نوع روند تکاملی برای حفظ انرژی مغز باشد ! 

آیا این اسارت اجتناب ناپذیر است و باید حواسمان باشد تا همانطور که یوهان هری می گوید ، سالم ترین نوعش را انتخاب کنیم ؟

یا اگر حقه ی شعبده باز داخل ذهن را مدام به خود یادآوری کنیم ، فرقی می کند ؟ اگر عمیقا بدانیم که "مدام به دنبال اسارتیم" ، یادمان می ماند که گاهی به وسوسه ی خریدن یک بلیت قطار ، نه بگوییم و پا پای پیاده جایی خارج از ریل ، گام برداریم ؟ آیا ذهنمان به مرور به " معتاد نبودن " ، عادت می کند ؟!