«ما می‌خواهیم، می‌خواهیم، می‌خواهیم و می‌خواهیم. هر کس که به آگاهی می‌رسد، در گوشه‌ی صحنه‌ی ناخودآگاه، ده نیاز را در انتظار خود می‌بیند. اراده ما را بی‌امان به جلو می‌راند زیرا وقتی یک نیاز برآورده شد، نیاز دیگری جایش را می‌گیرد و بعدی و بعدی و این وضع سراسر زندگی‌مان ادامه دارد. 

شوپنهاور گاهی دست به دامان اسطوره‌ی چرخ ایکسیون یا افسانه‌ی تانتالوس می‌شود تا معضل هستی انسان را بازگوید. ایکسیون پادشاهی بود که به زئوس خیانت کرد و به عنوان تنبیه به چرخ آتشینی بسته شد که تا ابد می‌چرخید. تانتالوس که جرأت کرد رودرروی زئوس بایستد، به دلیل بادسری و نخوتش محکوم شد که تا ابد برانگیخته باشد و هرگز ارضا نشود. شوپنهاور عقیده داشت که زندگی انسان تا ابد به حول محور نیازهایی که برآورده می‌شود، می‌چرخد. آیا این برآورده شدن خشنودمان می‌کند؟ افسوس که خشنودی‌مان کوتاه است. تقریبا بلافاصله ملال از راه می‌رسد و بار دیگر به حرکت در می‌آییم و به جلو رانده می‌شویم، این بار برای گریز از وحشت ملال. 

کار، دلهره، جان کندن و گرفتاری، سرنوشت همه‌ی انسان‌ها در طول زندگی‌شان است. پس اگر همه‌ی اشتیاق‌ها به محض سربرآوردن، برآورده شوند، مردم چگونه زندگی‌شان را پر کنند و وقت بگذرانند؟ فرض کنید نژاد انسان به آرمانشهر برده می‌شد، به جایی که همه چیز خود به خود می‌رویید و کبوترها کباب‌شده پرواز می‌کردند؛ جایی که هر کس در جا معشوقش را می‌یافت و در حفظ او هم مشکلی نداشت؛ آن وقت مردم از ملال می‌مردند و خود را حلق‌آویز می‌کردند و می‌کشتند و در نتیجه رنجی بیش از آنچه اکنون طبیعت برایشان تدارک دیده، برای خویش فراهم می‌کردند.»

 

کتاب «درمان شوپنهاور»، اروین یالوم

ترجمه‌ی سپیده حبیب