بار اول در میانه‌ی کتاب «بار هستی» میلان کوندرا دیدمش:

Culture is perishing in overpoduction, in an avalanche of words, in the madness of quantitiy.

فرهنگ در جمع کثیر فراورده‌ها، در بهمنی از واژه‌ها و در سرسام کمیت، پژمرده می‌شود. 

بار دوم در میانه‌ی فیلم «شبح» (بیست و چهارمین فیلم از سریِ جیمز باند) شنیدمش:

Franz Oberhauser died twenty years ago, James. In an avalanche alongside his father. 

بار سوم، حالاست که زمزمه‌اش می‌کنم. «avalanche»، به معنی «بهمن»، واژه‌ای فرانسوی است و انگلیسی‌ها آن را وام گرفته‌اند. شاید چون نتوانستند از طنین خوش‌آهنگ فرانسوی‌‌اش گوش بپوشند. تبار این واژه مبهم است و احتمال می‌دهند از گویش پیشالاتینی اهالی آلپ مشتق شده‌باشد. 

کم پیدا می‌شوند واژه‌هایی که هم فارسی و هم انگلیسی‌شان را بپسندم؛ و این واژه امروز سه بار، از راه‌های مختلف، هویدا شد. چرا زمزمه‌اش می‌کنم؟ چون لِهم؛ و احساس می‌کنم دقیق‌ترین وصف حال حاضرم، دفن شدن زیر بهمن باشد؛ و گویا در فارسی و انگلیسی و فرانسوی واژه‌ای برایش نداریم. 

برهان قاطع، در میان معانی متعدد واژه‌ی «بهمن» نوشته:

گیاهی و رستنی بود که در بهمن و زمستان گل کند و بیخ آن سرخ و سفید است و آن‌ را بهمنین می‌گویند. 

دلم می‌خواهد «بهمنین» را به عنوان معادلی برای «مدفون در بهمن» انتخاب کنم. 

امشب من، سرد و سست و بهمنینم ... چه غریبانه، چه تلخ.

پ.ن: در اوستا Vohumana، پهلوی Vahuman مرکب از دو جزء «وهو» به معنی خوب و نیک و «منه» از ریشه‌ی man به معنی منش است. [ این واژه به مرور تبدیل به وَهمن و بهمن شده؛ ] پس بهمن یعنی به‌منش. وی یکی از امشاسپندان و نخستین آفریده‌ی اهور مزداست. دومین ماه زمستان و یازدهمین ماه سال شمسی به نام او بهمن خوانده می‌شود. (برهان قاطع) «هومن» هم شکل فرگشت‌یافته‌ی وهومنه است. گویا بهمنین بودن زنجیری است که در من سرشته شده‌باشد ...