نیچه در اندیشهی «بازگشت ابدی» خود بر این باور بود که هر لحظه و هر عمل انسان، بارها و بارها تا بینهایت تکرار میشود؛ و این باری بس سنگین بر دوش آدمی است؛ چون این ماییم که انتخاب میکنیم کدام انتخابمان تا ابد بر لوحِ سرنوشت و سرگذشت ما و دنیا حک شود. و در نقطهی مقابل این اندیشه، سبکی هستی را داریم؛ که زندگی فقط و فقط یکبار رخ میدهد، و انتخابهای ما در مقیاس کیهانی، سبکتر از پَر است.
عنوان کتاب «بار هستی» (ترجمهی صحیحتر آن: «سبکیِ طاقتفرسای هستی») از همین جا سرچشمه میگیرد و نویسنده در همان ابتدای کتاب توضیحی مختصر دربارهی این سبکی و سنگینی میدهد. کدام بهتر است؟ سبکی یا سنگینی؟
مطالعهی «بار هستی» در ادامهی پروژهای شخصی برای تمام کردن کتابهای نیمهتمام کتابخانهام رقم خورد. دو هفته پیش که کتاب را به قفسه برگرداندم، مطمئن شدم که یک روز دوباره سراغ این کتاب برمیگردم. رمانی که دم از مفاهیمی عمیق میزند؛ از تنهایی، عشق، وطنپرستی، قوا و ضعف، زیبایی، سبکی و سنگینیِ زندگی میگوید و ما را در سفری با چهار شخصیت عمدهی داستان؛ یعنی توما، ترزا، سابینا و فرانز همراه میکند.
قصّهگویی کوندرا خاص و دوستداشتنی است و بارها با خواننده به شکلی مستقیم ارتباط میگیرد؛ انگار خواننده نظارهگر نمایشی جذاب باشد و راوی (نویسنده) دیوار چهارم را در چندین و چند موقعیت بشکند تا رودررو با تماشاچی گپی بزند. حتی در میانهی رمان به انگیزههایش از نوشتن این داستان، نحوهی تولد شخصیتها و دیدگاهش نسبت به آنها و زندگیشان مینویسد، بیآنکه به پیوستگی داستان لطمهای وارد شود. و با اینکه فیلسوف یا روانشناس نیست؛ چه خوب روان و افکار را موشکافی میکند ...