۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

شهر و ستارگان

 

" شهر و ستارگان " داستان زیبایی است . حدود یک ماه پیش مطالعه اش کردم و اگرچه جزئیات زیادی خاطرم نمانده ، طرحی کلی از داستان یادم هست . قصه ، قصه ی انسان هایی است که کنجکاوی را ، بیرون را ، ستارگان را رها کرده و خودشان را در سنگری جاودانه که می تواند برایشان تا تقریبا ابد سرگرم کننده باشد ، شهری به نام دیاسپار ، زندانی کرده اند و در این بین یک نفر شروع به سوال پرسیدن می کند . کنجکاوی ، این میوه ی ممنوعه ی بهشت وهم و لذت ، عامل صعود او می شود . قصدم نقد کتاب و نویسنده نیست و از داستان هم چیز زیادی نمی گویم تا لذت مطالعه ی کتاب را نگیرم . اما راستش موقع خواندن کتاب فکرش را که می کردم ، شهر و ستارگان خبر از آینده ی دوری نمی دهد ، شاید اگر کمی دقیق تر اطرافمان را نگاه کنیم ، ردپاهایی از ایده های شهر خیالی " آرتور سی کلارک " را در دنیای اطرافمان هم ببینیم . یکی از جالب ترین تخیلات داستان ، " حماسه " ها بودند : 

"چندین هزار نوع بازیِ بازآفرینی در این شهر بود و این حماسه ها محبوب ترین شان بودند . وقتی وارد حماسه می شدی ، مثل آن سرگرمی های خام دستانه نبود که صرفا ناظری منفعل باشی ؛ یا مثل بازی های دوران کهن که آلوین چند بار امتحان شان کرده بود . فردی فعال بودی و صاحب اراده ی آزاد ، یا دست کم در ظاهر صاحب اراده ی آزاد "

 تجربه های مجازی . ما همین حالا هم به درجاتی از چنین سرگرمی هایی بهره می بریم . قصه ها و داستان ها ، فیلم های سینمایی و سریال ها ، بازی های کامپیوتری و جدید ترین دستاورد بشر ، واقعیت مجازی . به نظرم همه شان با آن توانایی شگفت انگیزی سر و کار دارند که اسمش را گذاشته ایم " تخیل " . ما به راحتی می توانیم با شخصیت های داستان های خیالی محبوبمان ، در هر قالبی که هستند ارتباط برقرار کنیم و دنیا را از چشمان آنها ببینیم ، در قصه ها غرق می شویم و از مطالعه ، شنیدن و دیدنشان لذت می بریم ؛ ناخودآگاه خودمان را جای یکی از شخصیت ها می گذاریم و احساسات خوشایند گذشته را دوباره از دریچه ی داستان تجربه می کنیم . خوشحال می شویم ، با غم هایشان هم دردی می کنیم ، هیجان را حس می کنیم و ترس را بار دیگر لمس می کنیم . در جزئیات غیرواقعی دنیا هایی خیالی کنجکاوی می کنیم و از کشف حقایق غیرواقعی لذت می بریم ... به گمانم یک جا راه را اشتباه رفتیم . قرار بود احساسات "چاشنی" حقایق باشند ، داستان ها قایقی باشند که لابه لای وقایعی کاملا خیالی ما را به حقیقت و مقصود خیال پرداز برسانند ولی ما به تماشای دریای اطرافمان بیشتر از سرمنزل مقصود بها دادیم و می دهیم و احتمالا خواهیم داد . و طبعا به خیال پردازانی که دریای پر رنگ و لعاب تری داشته و شاید اصلا مقصود و هدفی نداشته باشند بیشتر اهمیت داده ایم .
 
از بسیاری از این خیال پردازی ها برای فرار از واقعیت استفاده می کنیم . فرار از کسی که هستیم و شرایطی که داریم . برای اینکه یادمان برود مشکل اصلی همان جاست و برای حل کردنش هیچ قدمی برنداشته ایم . در فصل های میانی و حین طرح موضوعی کاملا مجزا از " حماسه ها " ، شرایط دیگری وصف شده و جمله ی زیبایی نقل می شود : 

 

 
"وقتی حقیقت افسردگی آور باشد ، انسان می کوشد با اساطیر به خود آرامش بدهد . "
 

به گمانم بار ها باید در زندگی انتخاب کنیم . در خیلی موارد ، جستجو برای حقیقت یا سکون برای آرامش . این حقیقت یا جستجو شاید در ابتدا خوشحال کننده نباشد :

 

 
"در همه ی کامیابی ها اندوهی هست ، در آن آگاهی ها که هدف دراز مدت ِ آدمی بوده و سرانجام به دست آمده اندوهی هست ، در حیاتی که باید به آن سمت و سوی تازه ای داد اندوه هست . "

 

 
ولی حسی به من می گوید که آرامش و حقیقت در نهایت یک جا جمعند . حتی اگر نرسیم هم ، به نظرم به تزلزل آن آرامش واهی نمی ارزد که زندگیمان را در سکون سپری کنیم . 
۲۱ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوسبان

سرآغاز

همیشه اولین قدم، دشوارترین قدم است. همان ابتدای کار، سکندری می‌خوریم و بیشترمان می‌افتیم. چندین و چند بار خواستم دوباره نوشتن را شروع کنم؛ آن لحظه‌ی «خواستن» سخت نیست، سختی در آن لحظه‌ی دست به کیبورد شدن است ... تمام جوهر دیجیتالی مانیتور ته می‌کشد، ایده‌ها پنهان می‌شوند و خسته‌تر از آنم که دنبالشان بدوم. چند بار به بهانه‌ی پیدا نکردن «عنوان» از وبلاگ‌نویسی منصرف شدم. هیچ‌وقت اسمی جامع و مانع و «کامل» پیدا نکردم ... 

معلم ادبیاتم در سال اول راهنمایی‌‌، وبلاگی با عنوان «فانوس» داشت. یک سال بعد، وقتی به سرم زده‌بود به جمع وب‌نویسان اضافه شوم، هیچ عنوان بهتری به ذهنم خطور نکرد. فانوسِ آن روزها از دیدی خوشبینانه، گلچینی بود از علم و ادب ... و از دیدی وارونه، بازنشر طوطی‌وار چند مطلب بود. با این حال اگر بخواهم صادقانه به آن نگاه کنم، سنگ بنای سنتی مهم در زندگی‌ام را می‌بینم که ادامه پیدا کرد و قبل از سکوت چند ساله‌ام در چندین وبلاگ کیبورد زدم و خاطرات خوبی از آن روزها دارم.

نزدیک به نُه سال از آن فانوس مُرده گذشته ... و فکرش را که می‌کنم، حالا این عنوان بامسمّی‌تر‌ است.

فانوس همان شعله‌ای است که در تاریکی‌ها می‌سوزد ولی اسیر زندان بلورین اطرافش است؛ محکوم به «سوختن تا ابد» ... بعضی از انواع خوش شانسش «دریایی» اند؛ امّا چند قدم مانده به آب، به زمین زنجیر شده‌اند و هر شب «نور» فریاد می‌کنند. 

به فانوس خوش آمدید. 

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۲۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فانوسبان