" شهر و ستارگان " داستان زیبایی است . حدود یک ماه پیش مطالعه اش کردم و اگرچه جزئیات زیادی خاطرم نمانده ، طرحی کلی از داستان یادم هست . قصه ، قصه ی انسان هایی است که کنجکاوی را ، بیرون را ، ستارگان را رها کرده و خودشان را در سنگری جاودانه که می تواند برایشان تا تقریبا ابد سرگرم کننده باشد ، شهری به نام دیاسپار ، زندانی کرده اند و در این بین یک نفر شروع به سوال پرسیدن می کند . کنجکاوی ، این میوه ی ممنوعه ی بهشت وهم و لذت ، عامل صعود او می شود . قصدم نقد کتاب و نویسنده نیست و از داستان هم چیز زیادی نمی گویم تا لذت مطالعه ی کتاب را نگیرم . اما راستش موقع خواندن کتاب فکرش را که می کردم ، شهر و ستارگان خبر از آینده ی دوری نمی دهد ، شاید اگر کمی دقیق تر اطرافمان را نگاه کنیم ، ردپاهایی از ایده های شهر خیالی " آرتور سی کلارک " را در دنیای اطرافمان هم ببینیم . یکی از جالب ترین تخیلات داستان ، " حماسه " ها بودند : 

"چندین هزار نوع بازیِ بازآفرینی در این شهر بود و این حماسه ها محبوب ترین شان بودند . وقتی وارد حماسه می شدی ، مثل آن سرگرمی های خام دستانه نبود که صرفا ناظری منفعل باشی ؛ یا مثل بازی های دوران کهن که آلوین چند بار امتحان شان کرده بود . فردی فعال بودی و صاحب اراده ی آزاد ، یا دست کم در ظاهر صاحب اراده ی آزاد "

 تجربه های مجازی . ما همین حالا هم به درجاتی از چنین سرگرمی هایی بهره می بریم . قصه ها و داستان ها ، فیلم های سینمایی و سریال ها ، بازی های کامپیوتری و جدید ترین دستاورد بشر ، واقعیت مجازی . به نظرم همه شان با آن توانایی شگفت انگیزی سر و کار دارند که اسمش را گذاشته ایم " تخیل " . ما به راحتی می توانیم با شخصیت های داستان های خیالی محبوبمان ، در هر قالبی که هستند ارتباط برقرار کنیم و دنیا را از چشمان آنها ببینیم ، در قصه ها غرق می شویم و از مطالعه ، شنیدن و دیدنشان لذت می بریم ؛ ناخودآگاه خودمان را جای یکی از شخصیت ها می گذاریم و احساسات خوشایند گذشته را دوباره از دریچه ی داستان تجربه می کنیم . خوشحال می شویم ، با غم هایشان هم دردی می کنیم ، هیجان را حس می کنیم و ترس را بار دیگر لمس می کنیم . در جزئیات غیرواقعی دنیا هایی خیالی کنجکاوی می کنیم و از کشف حقایق غیرواقعی لذت می بریم ... به گمانم یک جا راه را اشتباه رفتیم . قرار بود احساسات "چاشنی" حقایق باشند ، داستان ها قایقی باشند که لابه لای وقایعی کاملا خیالی ما را به حقیقت و مقصود خیال پرداز برسانند ولی ما به تماشای دریای اطرافمان بیشتر از سرمنزل مقصود بها دادیم و می دهیم و احتمالا خواهیم داد . و طبعا به خیال پردازانی که دریای پر رنگ و لعاب تری داشته و شاید اصلا مقصود و هدفی نداشته باشند بیشتر اهمیت داده ایم .
 
از بسیاری از این خیال پردازی ها برای فرار از واقعیت استفاده می کنیم . فرار از کسی که هستیم و شرایطی که داریم . برای اینکه یادمان برود مشکل اصلی همان جاست و برای حل کردنش هیچ قدمی برنداشته ایم . در فصل های میانی و حین طرح موضوعی کاملا مجزا از " حماسه ها " ، شرایط دیگری وصف شده و جمله ی زیبایی نقل می شود : 

 

 
"وقتی حقیقت افسردگی آور باشد ، انسان می کوشد با اساطیر به خود آرامش بدهد . "
 

به گمانم بار ها باید در زندگی انتخاب کنیم . در خیلی موارد ، جستجو برای حقیقت یا سکون برای آرامش . این حقیقت یا جستجو شاید در ابتدا خوشحال کننده نباشد :

 

 
"در همه ی کامیابی ها اندوهی هست ، در آن آگاهی ها که هدف دراز مدت ِ آدمی بوده و سرانجام به دست آمده اندوهی هست ، در حیاتی که باید به آن سمت و سوی تازه ای داد اندوه هست . "

 

 
ولی حسی به من می گوید که آرامش و حقیقت در نهایت یک جا جمعند . حتی اگر نرسیم هم ، به نظرم به تزلزل آن آرامش واهی نمی ارزد که زندگیمان را در سکون سپری کنیم .