یک دههی هفتادی هستم. میبینم و میخوانم و میشنوم؛ چند لحظهای درنگ میکنم ... و مینویسم. «فانوس» دفتر من است.
نوشتههایم در این وبلاگ، تکههایی از من هستند: توصیف دقیقتری در مقایسه با سه جملهی قبل و هرجملهی دیگری که بخواهم دربارهی «من» بنویسم.
گاهی اوقات غرق در سرگشتگی، چند خطی تایپ میکنم که اگر حال و روزم عادی بود، دفنشان میکردم. به تهماندهی تلخ شراب، «دُرد» میگویند و در دستهبندی مطالب وبلاگ، به مجموعهی این دلنوشتهها، عنوان دُرد دادهام ... و پستهای با موضوع روزنه، تجربیات گوناگونی هستند که در روزهایی تنگ، به من مجال نفسکشیدن دادهاند. کتاب و قاب و زمزمه هم، شرح و وصف تعدادی از خواندهها، دیدهها و شنیدهها؛ که با شکستن سنگ سکوت، چشمهی حروف به لطفشان جوشیدهاست.
شنیدنیها در فانوس به مطالب موضوع «زمزمه» محدود نمیشوند؛ من در پستهای متعددی موسیقی را چاشنی نوشتههایم کردهام. میتوانید با دنبالکردن برچسب خُنیا این مجموعه را یکجا گوش دهید.
در داستان «انجمن مو سرخها» اثر آرتور کانن دویل از مجموعه «ماجراهای شرلوک هلمز»، بعد از اینکه موکّلِ موسرخ، خانهی خیابانِ بیکر را ترک می کند، دکتر واتسون طبق معمول غرق در پیچیدگی ماجرایی میشود که شنیده و از شرلوک هلمز، کارآگاه داستان، میپرسد قرار است چه کار کند و هلمز جواب میدهد:
«پیپ بکشم. این مسأله نیاز به اقلاً سه بار چاقکردن پیپ دارد، و میخواهم از تو خواهش کنم پنجاه دقیقه با من صحبت نکنی.»
و خودش را توی صندلی جمع میکند و زانوهای لاغرش را تا حد بینی عقابی شکلش بالا میکشد، چشمهایش را میبندد و به همین حال پیپ میکشد!
سه پیپ، در دستهبندی موضوعی وبلاگ، سربرگ مطالبی است که ثمرهی تفکر و استدلال بوده و گاهی در آنها، به چند منبع هم استناد کردهام.
پستهای با بوی عود، حال خوب درونم را متصاعد میکنند و زندگی خوابها، نمایش «قصّه»هایی از دریچهی چشمان مناند.
و در نهایت، اگر خواستید من را از نزدیکتر تماشا کنید، سری به کانال تلگرامی «فانوسبان» بزنید.
پ.ن: گاهی که نویسندهی این وبلاگ به خواب میرود، فانوس خاموش میشود.