۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسکار آیزاک» ثبت شده است

برای The Letter Room

یک فیلم کوتاه سی دقیقه‌ای از یک زندان‌بان به اسم ریچاردز که درونیات و افکارش وصله‌ی ناجوری مابینِ جو حاکم بر یک زندان است ... خوش‌قلب‌تر است ... و همینطور تنهاتر.

او که روابط خوبی با زندانیان دارد و از مدت‌ها پیش درخواستی برای عهده‌دار شدن شغلی در حیطه‌ی «روابط انسانی»ِ زندان (Human Relations) پر کرده، با پیشنهادی از طرف مدیر زندان روبرو می‌شود؛ مدیریت نامه‌هایی که زندانیان دریافت یا ارسال می‌کنند ... او باید نامه‌ها را قبل از رسیدن به دست صاحبان، مطالعه و سانسور کند. ریچاردز که توقعات خیلی بیشتری از فعالیت در این حیطه داشته، با کمی سرخوردگی کارش را پیش می‌گیرد تا اینکه نامه‌های معشوقِ یک زندانیِ محکوم به اعدام، جذبش می‌کنند ...

این فیلم هم غمگین و هم حوشحال‌کننده است. از خیالاتِ پرورده‌ای می‌گوید که حقیقتی پشت پرده‌شان نیست؛ ولی مگر هر آنچه که رنگ باور به خودش بگیرد، برای ما حقیقت نمی‌شود؟ اگر کسی حقیقتی را معصومانه و صادقانه باور دارد، نباید آن را از او بگیریم ... شاید آن دروغ، تنها دست‌آویز او برای آویختن به زندگی باشد. 

یاد قصه‌ی «موسی و شبان» افتادم؛ موسایی که بنده‌ای را ملامت کرد چون خدا را شرک‌آمیز مدح کرده‌بود و خدایی که به موسی وحی کرد «ما زبان را ننگیرم و قال را / ما روان را بنگیرم و حال را» ... 

شاید انسان‌های زودباور خوشبخت‌ترند. و شاید اوج مهربانی، رنگِ باور بخشیدن به امیدِ آدم‌ها باشد؛ خصوصا اگر نوری جز امید برایشان نمانده باشد.

می‌توانید این فیلم را از این لینک با کیفیت 1080p و از این لینک با کیفیت 720p دانلود کنید. (با تشکر از کانال تلگرامی سِر مووی)

ضمنا قبلا درباره‌ی یکی دیگر از فیلم‌های اسکار آیزاک، بازیگر نقش ریچاردز، در مطلب «برای Inside Llewyn Davis» نوشته‌ام.

۲۴ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۳ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
فانوسبان

روزی روزگاری

آن روزها که هنوز شبکه‌های اجتماعی و کانال‌های با محتوای اصطلاحا «مولّد انرژی مثبت» باب نبودند و کاغذ و مجله ارزان‌تر بود، مجله‌ی «موفقیت» (به سردبیری احمد حلّت) هم، مثل خیلی مجله‌های دیگر، مخاطبان بیشتری داشت. چند شماره‌ای در خانه‌ی خودمان یا اقواممان پیدا می‌شد و به طور اتفاقی، یکی دو بار به چشمم خورده‌بودند و چند شماره‌اش را صفحه‌زده و خوانده‌بودم. معمولا در یکی از چند صفحه‌‌ی اوّل هر شماره جمله‌ای بود که خیلی دوست داشتم:

یه روزی، یه جایی، یه جوری، یه کسی، یه چیزی، صبر داشته‌باش، صبر داشته‌باش ...

اولین‌بار که ترانه‌ی «به امید دیدار» (Farewell) باب دیلن را شنیدم، آنجا که دیلن طبق متن ترانه عزم رفتن کرده و دارد از محبوبش خداحافظی می‌کند و می‌خواند «ما روزی روزگاری دوباره همدیگه رو ملاقات می‌کنیم» (We'll meet another day another time)؛ یاد همان جمله‌ی مجله‌ی موفقیت افتادم. 

چهارمین پستِ این وبلاگ درباره‌ی فیلمی سینمایی بود که به آن تعلّق خاطر زیادی داشتم و ضمنا نقش مهمی در شکل‌دادن به علایق موسیقیایی‌ام بازی کرده‌بود. تماشای این فیلم برای خیلی از گیتاربه‌دوش‌های آوازه‌خوان و آن‌هایی که با آن دوران یا آهنگ‌های آن دوران خاطره داشتند هم، دلنشین و خوشایند بود.

به بهانه‌ی اکران این فیلم که «درون لویین دیویس» نام دارد، چند نفر از بازیگران فیلم و جمعی از خواننده‌های سبکی در موسیقی به نام «فولک»، کنسرتی به نام «روزی روزگاری» برگزار کردند که شاید بشود اسمش را یک «گردهمایی موسیقیایی» گذاشت. چندماه بعد، مستند این کنسرت در دسامبر سال 2013 میلادی منتشر شد و دو سال بعد از آن هم آلبوم اجراهای این کنسرت بیرون آمد. اخیرا توانستم هم مستند و هم آلبوم را از دل اینترنت بیرون بکشم و همین بهانه‌ای شد تا دوباره سراغ تماشای «درون لویین دیویس» بروم و آن پست وبلاگ را بازنویسی کنم.

پست «برای Inside Llewyn Davis» نونوار شده و در آن، قبل از پرداختن به خود فیلم، درباره‌ی چیستی سبک «فولک» نوشته‌ام که اگر برایتان جای سؤال است، می‌توانید سری بزنید. عجیب است که زمان چقدر ما را تغییر می‌دهد و وقتی این «پوست‌اندازی» به چشم می‌آید که به چند سال قبل برمی‌گردیم و بقایایِ خودِ آن سال‌هایمان را زیر و رو می‌کنیم. بعد از بازنویسی «برای Inside Llewyn Davis»؛ مدتی است که مشغول کشیدن دستی به سر و روی چند تا از پست‌های قدیمی وبلاگ هستم و یکی از نکات مثبت این سری بازنویسی‌ها، دیدن اثر گذر زمان است. یکی از تغییرات مثبت، روان‌تر شدن نوشتن بوده و اینکه قواعد ساختاری و نگارشی جملات را بیشتر رعایت می‌کنم؛ پس کاشته‌ی آن شهریور، آن روز و روزگار دور، در حال به بار نشستن است ... 

قطعه‌ی زیر که در این پست ضمیمه شده‌است،  Fare Thee Well (خدانگهدار) است. قطعه‌ای که اگر فیلم را دیده‌باشید، بیشتر از هر ترانه‌ی دیگر و به چند شکل آن را شنیده‌اید و در اصل، یک ترانه‌ی قدیمی و سنتی آمریکاست که قدیمی‌ترین نسخه‌ی ضبط‌شده از آن به سال 1909 میلادی برمی‌گردد. «خدانگهدار» بارها و توسط هنرمندان مختلفی از جمله «دِیو وَن رانک» (کسی که شخصیت لویین دیویس از او الهام گرفته‌شده) و «باب دیلن» اجرا شده‌است و به «ترانه‌ی دینک» (Dink's Song) معروف است. دینک همان زن سیاه‌پوستی بود که سال 1909، در حال شستن لباس‌های شوهرش در چادر، ترانه را خواند و جان لُمَکس (John Lomax)، از پیشگامان گردآوری و مطالعه‌ی موسیقی فولکلوُر آمریکا، آن را ضبط و ثبت کرد:

پ.ن: 
می‌توانید آلبوم موسیقی‌ متن «درون لویین دیویس» را از کانال تلگرامی Lyra (این لینک) دانلود کنید (لیست ترانه‌ها را در زیر مشاهده می‌کنید)؛ البته پنج قطعه‌ی انتخابی از آلبوم کنسرت «Another Day, Another Time» هم به عنوان هدیه در کنار سایر قطعاتِ آلبوم جا خوش کرده‌اند. 
این پست از بیست و یکم فروردین پیش‌نویس مانده‌بود تا اینکه در عزمی برای تمام کردن تعداد زیادی کار ناتمام، تکمیل شد. امیدوارم باقی پیش‌نویس‌های این چند مدت را هم قبل از گرم‌شدن دوباره‌ی سرم، تمام کنم.
۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۱۵ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
فانوسبان

برای Inside Llewyn Davis

درون لویین دیویس (Inside Llewyn Davis) فیلمی اثر برادران کوئن است که یک خواننده‌ و ترانه‌سرا به اسم لویین دیویس (با نقش‌آفرینی اسکار آیزاک) را در دهه‌ی شصت میلادی و در زمانی مصادف با آغاز محبوبیت سبکی از موسیقی تحت عنوان فولک (Folk) به تصویر می‌کشد. داستان فیلم را می‌توان از دو جنبه‌ی تصویر کردن چالش‌‌های زندگی شخصیت اول ماجرا (همانطوری که در سطر اول صفحه‌ی ویکی‌پدیای انگلیسی این فیلم نوشته‌شده: در قالب ژانر «طنز تلخ-درام» ) و همچنین حال و هوای آن روزهای آمریکا و موسیقی فولک بررسی کرد. برادران کوئن برای ساخت «درون لویین دیویس» از سرگذشت و آثار خواننده‌ای به نام «دِیو وَن رانک» ( Dave Van Ronk ) الهام گرفته‌اند که در احیای موسیقی «فولک» و شکل‌گیری سبک «فولک معاصر» نقش قابل‌توجهی داشته و موسیقی در این فیلم آمیخته با سرگذشت آدم‌هاست.

در موسیقی، اصطلاح فولک یا به شکل کاملتر آن: «فولکلُور» به دسته‌ای از آثار موسیقی اطلاق می‌شود که هویت سازنده‌ی ملودی یا نویسنده‌ی ترانه‌شان با گذر زمان فراموش‌شده و تنها صداست که باقی‌مانده، سینه به سینه گشته تا به امروز رسیده و به نوعی بازتاب فرهنگ ملتی است که این موسیقی در آن رایج بوده؛ می‌توان آن را همان «موسیقی محلی یک ملت» محسوب کرد.

با این حال منظور از موسیقی فولک در این فیلم سینمایی و در ادبیات موسیقی معاصر، یک سبک فرگشت‌یافته از فولک قدیمی است که در نیمه‌های قرن بیستم پا گرفت. عنوان کامل این سبک را برای اشتباه‌نشدن با قبلی، «موسیقی محلی معاصر» (Contemporary folk music؛ به تعبیری دیگر موسیقی مردمی معاصر ) گذاشته‌اند گرچه این روزها معمولا به اختصار همان «فولک» نامیده می‌شود و به نوعی شکل تکامل‌یافته‌ی موسیقی محلی مردم آمریکاست.

راستش ارائه‌ی تعریف خاصی برای این سبک از موسیقی سخت است و شاید با گوش‌دادن به آثاری متعدد بتوان از آن یک تصویر کلی ذهنی ساخت. بازتاب تصویری را، که با شنیدن «فولک» در ذهن من زنده می‌شود، بارها در این فیلم می‌بینم: یک مرد با یک گیتار و متن ترانه‌ای که یا شرحِ حال‌وهوای درونی است، یا وصف فراق یار و یا حتی یک داستانک! اما به مرور زمان مضامین اعتراضی هم راه خودشان را به این عرصه باز کردند. در مسیر تکامل «فولک»، شاهد تلفیق آن با سبک‌های دیگر موسیقی هم بودیم که به ظهور  مسلک‌هایی مثل «فولک راک» ( Folk Rock )، «فولک پاپ» (Folk-pop) و «ایندی فولک» (indie-folk) منجر شد. دو چهره‌ی فراموش‌نشدنی و تأثیرگذار بر این سبک، باب دیلن و لئونارد کوهن بودند که با شنیدن چند قطعه‌ای از آثارشان تا حدّی حساب کار، گوش شنونده می‌آید؛ مثلاً عنوان آهنگ زیر از باب دیلن در سبک فولک، «صدایی بر باد»  (Blowing in the wind ) است:

باب دیلن در این ترانه از خشونت و جنگ‌طلبی‌ها شاکی است و این قطعه مضمونی اعتراضی دارد که شنونده با کمی دقت در معنا و مفهوم پشت جملات، متوجه آن می‌شود؛ برای مثال دیلن در همان دقیقه‌ی اول می‌خواند:

How many seas must a white dove sail

Before she sleeps in the sand

کبوتر سفید [نماد صلح] باید از چند دریا بگذره 

تا بالاخره روی شن‌های ساحل مقصودش آروم بگیره

این قطعه در آلبومی به نام « باب دیلنِ بی‌قید و خلاص » (The Freewheelin' Bob Dylan) منتشر شده‌. آن طور که در کاور آلبوم (عکس بالا) می‌بینید، سوز روتولو (Suze Rotolo)، دوست‌دخترِ وقت باب دیلن و از منابع الهام ساخت آلبوم، بازوی او را در خیابانی گرفته است؛ این خیابانِ پس‌زمینه بخشی از منطقه‌ی Greenwitch village از مناطق شهر نیویورک است؛ منطقه‌ای که باب دیلن و دِیو ون رانک (منبع الهام شخصیت لویین دیویس) برای مدتی ساکن آن بوده و صدالبته کافه‌‌های متعدد این منطقه از جمله «کافه‌ی چراغ گازی» (Gaslight Cafe)، پاتوق خواننده‌های فولک و جَز بودند. در فیلم «درون لویین دیویس» هم، چندباری به کافه‌ی چراغ‌گازی سر می‌زنیم و بیشتر اجراهای لویین و تعدادی خواننده‌ی فولک دیگر، آنجا روی صحنه می‌رود. 

ضمناً با کمی دقت، می‌توان تشابه‌های بین کاور آلبوم باب دیلن و پوستر فیلم «درون لویین دیویس» را به وضوح دید؛ هر دو، مردی را تصویر می‌کنند که روزی از روزهای زمستان در خیابانی از محله‌های Greenwitch Village راهی است و به نظر می‌رسد حسابی سردش است؛ سوز روتولو بعدها در مصاحبه‌ای گفت که دیلن یک ژاکت نازک پوشیده‌ و سردش بود، لویین هم فقط یک کت نازک به تن دارد و مغز استخوان‌هایش بدون پالتو مدت زیادی در آن سرمای زمستان نیویورک دوام نمی‌آورند (البته سرمای نیویورک و نیاز مبرم لویین به پالتو را از گفت‌وگوهای خود فیلم یادم است و این مورد در عکس زیاد پیدا نیست!) شاید این شبیه‌سازی پوستر فیلم می‌خواهد صفت «بی‌قید و خلاص» ( Freewheeling ) را به لویین هم نسبت دهد؛ و شاید این کلمه یکی از موجزترین راه‌های توصیف زندگی لویین به بهترین شکل ممکن است.

هم‌ذات (یا شاید همزاد!) پنداری عجیبی را که با شخصیت اول این فیلم دارم تا حدّی درک می‌کنم. این فیلم را چند بار تماشا کرده‌ام و بار اولی که به تیتراژ پایانی رسیدم، از برآورده‌نشدن بعضی انتظاراتم سرخورده‌ و کمی عصبانی بودم؛ ولی در این حدود چهارسال آشنایی من با لویین دیویس؛ مؤلفه‌هایی مثل موسیقی، فیلمبرداری و ساختار شخصیتی او مرا به نشستن چندباره پشت صفحه‌ی مانیتور کشانده. خستگی، تنهایی، سرگردانی یا غم پنهان پشت چشمان این مرد که گاه ناخودآگاه در قالب خشم بروز می کند، آینه‌ی احوال بازه‌ای از زندگی خیلی از آدم‌هاست و حکایت یک نیروی دریایی سابق ارتش آمریکا که علاقه‌اش را دنبال ... نه، علاقه‌اش را «زندگی» می‌کند ولی زندگی چندان با او مهربان نیست، خیلی بیشتر از چیزی که شاید فکرش را بکنیم، برایمان ملموس است؛ بعضی‌مان او را درک می‌کنیم، بعضی‌مان حسرت زندگی‌اش را می‌خوریم و بعضی‌ او را سرزنش می‌کنیم. 

این «چالش‌های زندگی شخصیت اول ماجرا»، همانطور که در پاراگراف اول نوشتم، جنبه‌ی موازی موسیقی در این فیلم است؛ و هر دو وجه «درون لوییس دیویس» دیدنی هستند. در ادامه‌ی این مطلب به بررسی و تا حدی نقد فیلم پرداخته‌ام، پس خطر لورفتن داستان وجود دارد. من برای لذت‌بخش کردن این اثر سینمایی برای کسی که احساسی مثل حسِ سرخوردگیِ دفعه‌ی اول تماشای من را دارد، برای باز کردن گره سردرگمی‌های بیننده و قبل از هر چیزی، مثل همیشه، برای دل خودم نوشته‌ام. 

ادامه مطلب...
۱۸ مهر ۹۷ ، ۱۸:۱۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فانوسبان