۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسین شهرابی» ثبت شده است

راه شیرین

* این مطلب در تاریخ بیست و چهارم مهر ماه 1400، ویرایش و به‌روزرسانی‌شده‌است؛ ماوقع دو و نیم سال در انتهای مطلب آورده شده‌.

طبق تعریف، امروز در ایران روز نجوم است. جالب است که برای روز نجوم، تعریفی کمابیش نجومی داریم. برای توضیحی دربارهی این روز، در یادداشتی قدیمی به قلم پوریا ناظمی، می‌خوانیم

روز جهانی نجوم، اولین بار در سال 1973/1352 و به پیشنهاد Doug Berger که در آن زمان رئیس انجمن نجوم کالیفرنیای شمالی بود، آغاز شد. ایده‌ی اصلی او این بود که در این روز، اعضای این انجمن، تلسکوپ‌های خود را به بازارها و محل‌های پرازدحام ببرند و به مردم این فرصت را بدهند که به آسمان نگاهی بیندازند. 

این ایده در سال‌های بعد با استقبال بیشتری مواجه شد و کم کم اتحادیه‌ی نجوم، برگزاری و برنامه‌ریزی آن را بر عهده گرفت و در کشورهای مختلف توسعه پیدا کرد. برنامه‌های جدیدی به آن اضافه شد و ایده‌های نوینی در این زمینه بروز پیدا کرد. مراکز نجومی حرفه‌ای نیز به این رویداد پیوستند و در این روز درهای خود را به روی مردم باز کردند تا آن‌ها از نزدیک بتوانند با فعالیت‌های نجومی آشنا شوند. 

زمان این رویداد در نیمه‌ی ماه‌های آوریل و می در زمانی است که تعطیلی آخر هفته به ماه تربیع اول نزدیکتر باشد. دلیل این انتخاب این بود که به دلیل تعطیلی آخر هفته، هم مردم بیشتری بتوانند از برنامه‌ها استفاده کنند و هم برگزارکنندگان وقت آزاد برای این برنامه‌ریزی را داشته باشند و دیگراینکه ماه تربیع، یکی از چشمگیرترین مناظر آسمانی برای کسانی است که تا کنون فرصت نگاه به آسمان را نداشته‌اند و نمای گودال‌های ماه از پشت تلسکوپ می‌تواند خاطره‌ای فراموش‌نشدنی برای آن‌ها رقم بزند.

اگر با اصطلاح «تربیع» آشنا نیستید یا این سوال برایتان پیش آمده که چرا در تربیع اول این رویداد برگزار می‌شود و نه در بدر که ماه تماما روشن است، در ادامه‌ی مطلب توضیحاتی هست. ( لازم به ذکر است عکس بالا هلال افزاینده‌ی ماه است که یک مرحله قبل از تربیع اول رخ می‌دهد)

اما قبل از آن: روز نجوم در ایران هم برگزار می‌شود و حالا، هجدهمین سال برگزاری‌اش را پشت سر می‌گذارد. دوست داشتم با این پست، سهم کوچکی داشته باشم در «ترویج علم» و «ترویج نجوم»ای که سینه‌چاکان راهش را کم و بیش چند سالی است دنبال کرده‌ام و به گمانم این پست، اظهار ارادتی است به آنها، به ستاره‌ها و به خودِ گذشته‌ام. 

در ادامه از برنامه‌ی ویدیویی اینترنتی تازه‌ای که با موضوع نجوم و عنوان «راه شیری» شروع شده و همچنین درباره‌ی کتابِ نجومی مورد علاقه‌ام به نام  «ستاره‌شناسی به زبان آدمیزاد» نوشته‌ام. به نظرم این دو می‌توانند بذر خوبی باشند برای بارور کردن خاک حاصل‌خیز ذهن‌های کنجکاوی که چشمانشان بعضی شب‌ها به ستاره‌ها دوخته می‌شود ... 

ادامه مطلب...
۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۲۰ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
فانوسبان

خاستگاه

تازه ترین رمان دن براون ، داستان دیگری از مجموعه ی ماجراهای نمادشناس مشهور ، رابرت لنگدان است . لنگدان این بار درگیر ماجرایی است که دانشجوی سابقش در هاروارد ، ادموند کرش ، ثروتمند پیشرو حوزه ی علم و فناوری خصوصا علوم کامپیوتر ( شخصیتی شاید شبیه به تونی استارک یا حتی ایلان ماسک ) در قلب آن قرار دارد و عمده ی داستان و ماجرا هم در کشور اسپانیا اتفاق می افتد ...

رمان در همان سبک معمول دن براون است ؛ فصل هایی مجزا و خطوط روایی موازی که داستان را ذره ذره پیش می برند و سعی در بیان برخی حقایق پنهان تاریخی دارند . جنایتی رخ می دهد و رابرت لنگدان ، استاد دانشگاه هاروارد ( با آن ساعت میکی موس همیشگی ! ) در تلاش برای باز کردن گره های معمای پشت پرده است . اگر از رمان های قبلی دن براون در مجموعه ی رابرت لنگدان ( فرشتگان و شیاطین ، راز داوینچی ، نماد گمشده و دوزخ ) خوشتان آمده ، به احتمال زیاد از این کتاب لذت می برید اما پس از مطالعه ی همه ی پنج کتاب ، میتوان یک سیر تحول خاص را لابه لای داستان ها مشاهده کرد . گرچه از همان فرشتگان و شیاطین ، شیفتگی و علاقه ی دن براون به موضوعات محبوب علمی محسوس بود اما کفه ی ترازو به سمت افشاگری ها و مسائل تاریخی سنگینی می کرد . رفته رفته از راز داوینچی به بعد افشاگری ها جایشان را به برخی گمانه زنی های علمی دادند و به نظر میرسد دن براون بیشتر افشاگری های تاریخی خود را رو کرده است و حالا عموما مایه های علمی و چه بسا علمی تخیلی در رمان هایش به کار می برد تا جایی که در " خاستگاه " دیگر خبری از راز تاریخی جنجال برانگیز یا یک انجمن سری نیست . عملا می توان دوزخ و خاستگاه را متفاوت با سه رمان اول این مجموعه دانست . 

خاستگاه ، همان طور که از نامش پیداست ، به یکی از بنیادی ترین سوال های بشر می پردازد : " این که از کجا آمده ایم ؟ " و ذهن خواننده را از همان ابتدا با پاسخ هایی که تک تکمان به این سوال داده ایم درگیر می کند . اشتیاق برای شنیدن جواب نویسنده و شاید بارقه ای امید برای آشنا شدن با نگاهی تازه به این مسئله ، برای افراد کنجکاو دام هوشمندانه ای است که وادارشان می کند تا آخرین صفحه رمان را دنبال کنند . این حس تعلیقی است که در هر پنج کتاب مجموعه ی رابرت لنگدان موج می زند و جالب اینکه نمیشود گفت پایان بندی رمان و پاسخ به این سوال ناامید کننده است ؛ شاید لفظ چالش برانگیز و یک " گمانه زنی " با پشتوانه ی یک سری حقایق علمی و چاشنی تخیل توصیف خوبی از آخر داستان باشد .

زیبایی همیشگی این مجموعه کتاب ها از نظر من ، توصیفات شهر هایی پر از آثار و بناهای مشهور تاریخی یا مدرن و همچنین وصف شاهکار های هنری است . در "دوزخ " برای قرار گرفتن هر چه بیشتر در فضای داستان سعی می کردم تا با جستجوی نام مکان ها ، تصاویرشان و حتی استفاده از نقشه های سه بعدی گوگل ، هر چه بیشتر در جریان داستان قرار بگیرم ، هر آنچه توصیف می شود عینا مشاهده کنم و هر چه بیشتر از این سفر مجازی لذت ببرم . در حین مطالعه با زیرمجموعه ای از گوگل به نام Google Arts & Culture آشنا شدم که بازدید از موزه ها و اماکن تاریخی را به صورتی سه بعدی و مشاهده ی آثار هنری را با کیفیت تصویری بالا برایم ممکن کرد و آشنایی با این وبسایت و اپلیکیشنش طی مطالعه ی " خاستگاه " خالی از لطف نبود .

مثل همیشه ترجمه ی دوست داشتنی حسین شهرابی به جذابیت کتاب افزوده و پاورقی ها حین مطالعه ی کتاب دلنشینند . متاسفانه خاستگاه برای گرفتن مجوز چاپ ، چند صفحه ای حذفیات و سانسور داشته که آن ها را هم حسین شهرابی در وبلاگ تلگرامیش ( تأملات علمی تخیلی ) منتشر کرده و می توانید ترجمه ی کامل کتاب را به این شکل داشته باشید . 

در کل اگر بخواهم " خاستگاه " را با بقیه ی رمان هایی که از دن بروان خوانده ام مقایسه کنم در پایین ترین جایگاه در کنار " نماد گمشده " قرار می گیرد و همچنان " راز داوینچی " و " دوزخ " محبوب ترین داستان هایم از مجموعه ی رابرت لنگدان هستند . " غافلگیری " شخص من در چهار رمان قبل خصوصا در راز داوینچی بیشتر بود و می توانم بگویم در خاستگاه از اواسط داستان ظنی بردم که آخر کار هم درست از کار در آمد و به نظرم این حاکی از کلیشه ای بودن پایان بندی داستان است . به هر حال مطالعه ی این کتاب را به دوستداران رمان های قبل دن براون پیشنهاد می کنم ، و کسانی که می خواهند از این مجموعه برای اولین بار کتابی مطالعه کنند ، شاید "راز داوینچی" و یا "فرشتگان و شیاطین" انتخاب مناسب تری است . در کل هر 5 رمان داستانی کاملا مجزا و مستقل از هم دارند و پیوستگی خاصی بینشان نیست و این آزادی عملی می دهد برای انتخاب نقطه ی شروع درگیری با ماجراهای رابرت لنگدان .  

۱۸ آبان ۹۷ ، ۲۳:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوسبان

شهر و ستارگان

 

" شهر و ستارگان " داستان زیبایی است . حدود یک ماه پیش مطالعه اش کردم و اگرچه جزئیات زیادی خاطرم نمانده ، طرحی کلی از داستان یادم هست . قصه ، قصه ی انسان هایی است که کنجکاوی را ، بیرون را ، ستارگان را رها کرده و خودشان را در سنگری جاودانه که می تواند برایشان تا تقریبا ابد سرگرم کننده باشد ، شهری به نام دیاسپار ، زندانی کرده اند و در این بین یک نفر شروع به سوال پرسیدن می کند . کنجکاوی ، این میوه ی ممنوعه ی بهشت وهم و لذت ، عامل صعود او می شود . قصدم نقد کتاب و نویسنده نیست و از داستان هم چیز زیادی نمی گویم تا لذت مطالعه ی کتاب را نگیرم . اما راستش موقع خواندن کتاب فکرش را که می کردم ، شهر و ستارگان خبر از آینده ی دوری نمی دهد ، شاید اگر کمی دقیق تر اطرافمان را نگاه کنیم ، ردپاهایی از ایده های شهر خیالی " آرتور سی کلارک " را در دنیای اطرافمان هم ببینیم . یکی از جالب ترین تخیلات داستان ، " حماسه " ها بودند : 

"چندین هزار نوع بازیِ بازآفرینی در این شهر بود و این حماسه ها محبوب ترین شان بودند . وقتی وارد حماسه می شدی ، مثل آن سرگرمی های خام دستانه نبود که صرفا ناظری منفعل باشی ؛ یا مثل بازی های دوران کهن که آلوین چند بار امتحان شان کرده بود . فردی فعال بودی و صاحب اراده ی آزاد ، یا دست کم در ظاهر صاحب اراده ی آزاد "

 تجربه های مجازی . ما همین حالا هم به درجاتی از چنین سرگرمی هایی بهره می بریم . قصه ها و داستان ها ، فیلم های سینمایی و سریال ها ، بازی های کامپیوتری و جدید ترین دستاورد بشر ، واقعیت مجازی . به نظرم همه شان با آن توانایی شگفت انگیزی سر و کار دارند که اسمش را گذاشته ایم " تخیل " . ما به راحتی می توانیم با شخصیت های داستان های خیالی محبوبمان ، در هر قالبی که هستند ارتباط برقرار کنیم و دنیا را از چشمان آنها ببینیم ، در قصه ها غرق می شویم و از مطالعه ، شنیدن و دیدنشان لذت می بریم ؛ ناخودآگاه خودمان را جای یکی از شخصیت ها می گذاریم و احساسات خوشایند گذشته را دوباره از دریچه ی داستان تجربه می کنیم . خوشحال می شویم ، با غم هایشان هم دردی می کنیم ، هیجان را حس می کنیم و ترس را بار دیگر لمس می کنیم . در جزئیات غیرواقعی دنیا هایی خیالی کنجکاوی می کنیم و از کشف حقایق غیرواقعی لذت می بریم ... به گمانم یک جا راه را اشتباه رفتیم . قرار بود احساسات "چاشنی" حقایق باشند ، داستان ها قایقی باشند که لابه لای وقایعی کاملا خیالی ما را به حقیقت و مقصود خیال پرداز برسانند ولی ما به تماشای دریای اطرافمان بیشتر از سرمنزل مقصود بها دادیم و می دهیم و احتمالا خواهیم داد . و طبعا به خیال پردازانی که دریای پر رنگ و لعاب تری داشته و شاید اصلا مقصود و هدفی نداشته باشند بیشتر اهمیت داده ایم .
 
از بسیاری از این خیال پردازی ها برای فرار از واقعیت استفاده می کنیم . فرار از کسی که هستیم و شرایطی که داریم . برای اینکه یادمان برود مشکل اصلی همان جاست و برای حل کردنش هیچ قدمی برنداشته ایم . در فصل های میانی و حین طرح موضوعی کاملا مجزا از " حماسه ها " ، شرایط دیگری وصف شده و جمله ی زیبایی نقل می شود : 

 

 
"وقتی حقیقت افسردگی آور باشد ، انسان می کوشد با اساطیر به خود آرامش بدهد . "
 

به گمانم بار ها باید در زندگی انتخاب کنیم . در خیلی موارد ، جستجو برای حقیقت یا سکون برای آرامش . این حقیقت یا جستجو شاید در ابتدا خوشحال کننده نباشد :

 

 
"در همه ی کامیابی ها اندوهی هست ، در آن آگاهی ها که هدف دراز مدت ِ آدمی بوده و سرانجام به دست آمده اندوهی هست ، در حیاتی که باید به آن سمت و سوی تازه ای داد اندوه هست . "

 

 
ولی حسی به من می گوید که آرامش و حقیقت در نهایت یک جا جمعند . حتی اگر نرسیم هم ، به نظرم به تزلزل آن آرامش واهی نمی ارزد که زندگیمان را در سکون سپری کنیم . 
۲۱ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوسبان