«وقتی نیچه گریست»، داستان رویارویی خیالی دو شخصیت تاریخی در بستری از حقایق است؛ ملاقات دو انسانِ به نظر کاملا متفاوت: در یک سو یوزف برویر؛ پزشک مشهور و ثروتمند وینی که مورد احترام همکاران و دانشگاهیان است، همسری دلسوز و چند فرزند دارد، چند کشف پزشکی و میراث علمی ارزشمند برجای گذاشته و از دید یک ناظر خارجی عملا فردی موفق تلقی می شود ... و در سوی دیگر فریدریش نیچهی بیمار و تنها، که کرسی استادی دانشگاه را به علت بیماری از دست داده، تنها عدّهی معدودی از دوستان فرهیختهاش نبوغ او را درک میکنند و به تعبیر خودش برای نسل های آینده می نویسد و فعلا گمنام است . هر چه صفحات رمان، بیشتر ورق میخورند، میبینیم با وجود تفاوتهایی در ظاهر، این دو شخصیت بیشتر از آنی که شاید در ابتدا به نظر میرسید، افکار مشابهی دارند و از درد مشترکی رنج میبرند و هر دو امیدوارند بتوانند به دیگری کمک کنند. شخصیت مهم دیگرِ حاضر در رمان، زیگموند فروید است که هنوز یک دانشجوی پزشکی است. او با یوزف برویر و خانوادهاش صمیمی است و ضمنا به او به چشم یک راهنما و چه بسا استاد نگاه میکند.
نویسندهی کتاب، دکتر اروین یالوم، استاد بازنشستهی روانپزشکی دانشگاه استنفورد و یک روان درمانگر اگزیستانسیل است. برای شرح چیستی «روان درمانگر اگزیستانسیل» از مقدمهی کتاب دیگر او «رواندرمانی اگزیستانسیل» (ترجمهی دکتر سپیده حبیب) نقل قول میکنم:
روان درمانی اگزیستانسیال گونهای روان درمانی پویا یا پویه نگر است. «پویا» اصطلاحی است که در حیطهی بهداشت روان به صورت «روان پویه شناسی» (psychodynamics) زیاد استفاده میشود ... «پویا» یا «دینامیک» در معنای غیر تخصصیاش انرژی و حرکت را به ذهن متبادر میکند؛ ولی معنای تخصصیاش این نیست ... این اصطلاح کاربردی تخصصی دارد که مفهوم «نیرو» در آن مستتر است. اصلیترین کمکی که فروید به درک انسان کرد، مدل پویه نگر کارکرد روانیاش بود: مدلی که فرض را بر وجود نیروهای متعارضِ درون فرد میگذارد و اندیشه، احساس و رفتار او را چه سازگار یافته باشد و چه بیمار گونه، نتیجهی این نیروهای متعارض میداند. به علاوه، - و این نکته مهم است - این نیروها در سطوح مختلفی از آگاهی قرار دارند؛ در واقع بعضی کاملا ناخودآگاهند.
نویسنده کمی بعد به سراغ «روان پویه شناسی اگزیستانیسال» میرود:
دیدگاه اگزیستانسیال بر تعارض اساسی متفاوتی تأکید دارد: نه تعارض با غرایز سرکوب شده [ در روان پویه شناسی فرویدی ] و نه تعارض با بالغین مهم درونی شده [ که در روان پویه شناسی نئوفرویدی مطرح است ]، بلکه تعارضی حاصل رویارویی فرد با مسلمات هستی. منظورم از «مسلمات» هستی دلواپسیهای غایی مسَلَم است، ویژگیهای درونی قطعی و مسلمی که بخش گریزناپذیری از هستی انسان در جهان آفرینشند ... همان «سازه های عمیقی» که ازین پس «دلواپسی های غایی» میخوانمشان ... : مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی. رویارویی فرد با هر یک از این حقایق زندگی، درونمایهی تعارض پویای اگزیستانسیال را میسازد.
روان درمانی اگزیستانسیال ارتباط نزدیکی با مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم دارد و تا جایی که من فهمیدهام، این مکتب فلسفی، در تفاوت با نهیلیسم (پوچ گرایی) که بر اساس بیهدفی و پوچی زندگی است، رویکردی با سمت و سوی «خلق هدف» ضمن پرداختن به همان چهار دلواپسی غایی اشاره شده دارد. آشنایی با چیستی رواندرمانی اگزیستانسیل در بهتر دنبال کردن خط فکری نویسنده کمککننده است.
ادامهی مطلب نگاه من به برخی جنبههای رمان است و پایان داستان یا مطلب خاصی را لو نمیدهم.