زندگی آدم بزرگ ها ، دنیای عجیبی است ! سال ها طول می کشد تا با قوانین و مقررات از پیش تعیین شده ای انس بگیریم که مثل موجوداتی باستانی ، و در طول سالیانی دراز رشد کرده اند ؛ سازه ی رسوماتی که وقتی سرمان را بالا میگیرم تا تهش را ببینیم ، به جایش سرگیجه میگیریم ! و بعد ، ما هم در خدمت همین قوانین عجیب و غریب ( یا عادی ؟! ) می شویم ... و قاتل دنیای ساده ولی بی محدودیتی که در آن هر کودکی در خیال گریزپایش میتواند هرکه و هر کجا که می خواهد باشد ، خواسته های کوچک ولی زیبایی دارد ، کنجکاویش سیری ناپذیر است و برای او ، بدترین دعوا ها هم با یک معذرت خواهی تمام می شوند .
داستان نویس ها و دیگر هنرمندان به نظرم «آدم بزرگ» هایی هستند که هنوز بخشی از روحیه ی خیال پردازی کودکانه شان را شعله ور نگه داشته اند . واقعیت این است که همه ی ما ، این روحیه را داریم ولی بعضی در اتاق پذیرایی بالاخانه مان ، جلوی چشم نگهش داشته اند ؛ و بیشترمان در انبار نمناک زیر زمین ناخودآگاه .
نمی دانم رابین ویلیامز در زندگی واقعی خودش چطور آدمی بوده ، ولی می گویند همیشه بارقه هایی از خالق در مخلوق هست . مگر هر مخلوقی قبل از همه چیز ، در خیال خالق نقش نبسته بود ؟ ... و بازیگری هم عناصر خلق را دارد ... باران که در بیابان ، شکوفه نمیدهد . رابین ویلیامز هم روحیه ی رنگارنگ کودکی را حفظ کرده بود . او در طول دوران کاری اش ، به لب ها لبخند بخشید و به قلب ها احساس . به نظر من همین میراث برای زندگی یک نفر کافی است .
تکه ای دیگر از کار های دوست داشتنی او ، امروز در خاطراتم نقش بست . خانم Doubtfire فیلمی بود که یادم نمی آید قبل از دیدنش ، آخرین بار کی بود که هم در طول یک فیلم سینمایی بار ها خندیدم و هم متأثر شدم . دوست داشتنی است و به هر کسی که به دنبال یک کمدی ناب آغشته به درام است ، پیشنهادش میکنم .
پ.ن : چند وقتی است این واقعیت که بیش از حد پشت استعاره ها پنهان می شوم آزارم می دهد . گاهی فکر میکنم خوب است و گاهی بد . هیچ سکه ای روی لبه نمی ایستد ، یک روز من هم مجبورم یک رو را انتخاب کنم ... یا شاید هم تا ابد سقوط کنم ...
از اون فیلمای قشنگ ولی حرصدرآر بود. مخصوصا اون سکانس رستوران :))