خیس و
دست ها در جیب خالیست .
خاک در عطش کبریت و من از شرم
به ابر ها چشم دوختهام
« من شبنم خوابآلود یک ستارهام
که روی علفهای تاریکی چکیدهام »
مرگ را چشیده است ؟
من چشیدهام
فریب دادهام
و حالا میفهمم :
«جایم اینجا نبود »
نه ، نبود .
در باران تاب میخورد
و نگاهش میکنم
خاکستر عکسهای سوخته را در سینهاش میبینم ...
مدام از خودم میپرسم
« کجا میرود ؟ »
آخر ، کجا ؟
« این فانوس پرعطش دریاپرست مست »
که دل بست .
+ تکههای داخل پرانتز ، تضمینهایی به شعر « فانوس خیس » سهراب سپهری است ، از کتاب « زندگی خوابها »