فیلم سینمایی Jojo Rabbit روزنهای بود در این روزها؛ روزنهای برای تنفس غمی گرم و گاهی خندیدن و گاهی گریستن. Taika Waititi ، کارگردان و نویسندهی این فیلم سینمایی، روزهای پایان عمر رژیم آلمان نازی را از دریچهی چشمان یک کودک تصویر کرده، بچهای که در بستر پروپاگاندایی* با محوریت یهودیستیزی و نژادپرستی بالیده، امّا فیلم میخواهد یادمان بیاورد که او هنوز دهسال دارد؛ پس امیدی برایش باقی است. برای او همه چیز مثل یک بازی است. جُوجُو در ظاهر به آرمانهای نظام وفادار است امّا هنوز از «مرز» نگذشته، هنوز حاضر نیست دستش به خون آلوده شود. اگر قرار بود این فیلم را فیلمسازانی دیگر و در ژانر درام بسازند، اینطور ویژه و دلنشین از آب در نمیآمد. شاید این فیلم بیشتر از هر فیلم دیگری که دربارهی جنگجهانی دوم و آلمان نازی و هیتلر ساخته شده، «رنگ» دارد؛ دکوراسیون خانه، طبیعت و لباسها ترکیبِ رنگی دلنشین دارند، رنگهایی شاد، رنگهایی زنده، همه برای اینکه بیننده تا آنجا که ممکن است در دنیای جُوجُو قدم بردارد. هیچ سکانسی از مرگ یک انسان یا چهرهی یک انسان مُرده در طول این فیلم دیده نمیشوند؛ امّا لازم نیست برای درک مرگ، برای نشستن به سوگ مُردهها، چهرهها را دید. یک جفت کفش یا صدای شلیک گلوله کافی است.
از داستان فیلم بیشتر از این نمینویسم و تحلیلی هم نمیکنم؛ فقط خواستم با پُستی، در گوشهای از فانوس، این نور هم حضور داشتهباشد. Jojo Rabbit برای نمایش لهشدن کودکی زیر چرخدندههای جنگ است، زیر آرمانهای پوچ سوداگران، آن هم با لحن طنزی تلخ. کشتن زیبایی جرم بزرگی است؛ ولی کشتن «نگاه»ی که زیبایی را میبیند جنایتی غیرقابل وصف است. ای کاش ما انسانها «کودکی» را قربانی نکنیم ... و همچنین این فیلم برای یاد کردن از انسانهایی است که معمولا نادیده گرفته میشوند، افرادی را میگویم به ظاهر در خدمت تاریکی امّا قلباً سربازی از جبههی نور. تماشایشان برایم خاطرههایی را از سریال «ارتش سرّی» زنده کرد.
پ.ن: در این فیلم، نقلقولی از ماریا ریلکه، شاعر آلمانی، ذکر میشود: (ترجمهام از زبان انگلیسی و به شیوهی آزاد است )
هر پیشامدی را پشتسر بگذار
زیبایی را و هراس را
بپوی و بپیما
هیچ احساسی پایان راه نیست.
* پروپاگاندا ( Propaganda ) اصطلاحا به شکلی از تبلیغات و اطلاعات با اهداف سیاسی اطلاق میشود که معمولا گمراهکننده یا اغراقآمیز است.