گمشان می‌کنم. آن گوشه‌هایم را ... نه؛ چرا دروغ؟! می‌فروشمشان. کیفیت را فدای کمّیت می‌کنم و یادم می‌رود اعداد از بی‌نهایت منفی تا بی‌نهایت مثبت ادامه دارند و این بازار معامله هیچ وقت تعطیلی ندارد. 

آن گوشه‌هایی که به خاطر بودنشان دوستشان داشتم و دارم؛ نه به این خاطر که چند واحد پول برایم آب خورده‌اند، یا چند نفر به تماشایشان نشسته‌اند، یا چند نفر از آن‌ها خوششان آمده، یا برای ورود به مسابقه‌ی «گوشه‌ی برتر» لازمشان داشتم، یا چند ساعت برای داشتنشان عرق ریخته‌بودم، یا چند قطره عرق ریخته‌بودم ...  

این گوشه‌ها مقدّسند؛ باید مواظبشان بود. فرقی نمی‌کند آدم سه‌گوش باشد یا سیصد گوش؛ باید گوشه‌ای داشت. آن‌ها که دایره‌اند تا آخر عمر می‌گردند و شاید تنها وقتی که مرگ ترمزشان را می‌کشد، لذت چند لحظه آرام گرفتن را بچشند ... و شاید هیچ وقت نچشند.

پ.ن:

«تنها با ارزیابی است که ارزشی هست.»