این فرسته نقد و بررسی نیست؛ یک یادگاری است.
پنج دقیقه دیر کردهبودم. پا به خانهی تئاتر تبریز گذاشتم و از پلهها پایین رفتم و با جمعیتی روبرو شدم که هنوز منتظر ایستاده یا نشسته بودند و خیالم راحت شد. آخرین سانسِ نمایشِ «Cat Walk» با حدود یک ربع تأخیر شروع شد. در گوشهی ردیف جلو که جا گرفتم، سالن را به جا آوردم. قبلا هم یکبار برای تماشای یک نمایش اینجا آمدهبودم؛ ولی «به یاد ماندنی» نبوده؛ طوری که تا قبل از امروز فکر میکردم این قرار است اولین تئاترِ حرفهای باشد که حضوری تماشا میکنم.
من همیشه دوست داشتهام و دارم که با یک اثر هنری در تنهایی و آرامش روبرو شوم. به همین خاطر است که چندان اهلِ سینما و تئاتر و کنسرت رفتن نیستم. محرکهای صوتی و تصویریِ اضافه و حاضرین (که به نوعی، «نویز» محسوب میشوند) تجربهی خالصانهی اثر را برای من لکهدار میکنند. تئاترِ امروز هم از این قاعده مستثنی نبود؛ ناراحتی صندلیها و دود سیگارِ بازیگرها را هم که به نویز اضافه کنی، سردرد و خستگی حالِ حاضرم توجیه میشود. با این حال حتی برای منی که پای ثابت تئاتر نیستم، معلوم بود که «کت واک» نمایشِ کارشده و متفاوتی است.
این نمایش به نویسندگی مهدی علیپور و کارگردانی علی کاظمیوند، اثری در ژانر سایکودرام است. طرح داستان این است که یک پروژهی علمی تحقیقاتی به اسم پروژهی J، به دنبال رسیدن به نوعی «کنترل» روی رفتارهای انسانی است. کنترلی که ممکن است دست خود انسان یا دست دیگری باشد، امّا هدفش ریشهکنیِ تعدی به حقوق دیگران و قتل و تجاوز و تخته کردن درِ همهی زندانها و مراکز بازپروری است و مهمتر اینکه انسان بالاخره بتواند با تنهایی خودش کنار بیاید؛ امّا انگار «عصیان» در ذات آدمی ریشه دارد و به این راحتیها ریشهکن نمیشود.
خاطراتِ روایی نمونههای انسانیِ این پروژه پاک شدهاند و با این فرض که هر آنچه درونشان باقی مانده به «انسان بودنشان» لطمهای وارد نمیکند، در سناریوهای مختلف قرار میگیرند (مثل یک موش آزمایشگاهی) تا «خودکنترلی»شان آزمودهشود. در صنعت مُد، Cat Walk (با معنای تحتاللفظی راه رفتن گربه) به راه رفتنِ مدلها (که شبیه به گربه پا جلوی پا میگذارند) روی سکوی نمایش گفته میشود و در پروژهی J هم، تمام نمونهها زن هستند و در ابتدای نمایش، شبیهِ مدلهایِ صنعت مُد، روی سکوی نمایش برای عرضهی «رفتارهای مختلف» (در نقطهی مقابل لباسها که توسط مدلها نمایش داده میشوند) راه میروند.
خبرنگاری از خانمدکترِ مسئول پروژه در خصوص چرایی «زن بودن» همهی نمونهها میپرسد و او در جواب میگوید که زن و مرد بودن مطرح نیست؛ مغز همهی آدمها یک ساختار کلی مشابه دارد و اگر تفاوتهایی هست، فارغ از جنسیت است. با این حال به نظرم اینکه تمام نمونههای این کارآزمایی بالینی زن هستند، دلیل پشت پردهای دارد که هنوز متوجه نشدهام. شاید چون زن نماد باروری است و تخمِ یک انسان نوین (به روایتی ابرانسان) باید در وجود زن کاشتهشود.
دستیارِ اصلی دکتر ابرکامپیوتری است که ما آن را با یک صدای مردانه شناختیم. یک هوش مصنوعی که رفتار انسانها را مطالعه کرده و رفتهرفته خودآگاه شده و در این پروژه، نمونهها را یک به یک در موقعیتهای مختلفی از یک زندگی (احتمالا تکههایی از زندگیِ خودِ نمونهها) قرار میدهد: نویسندهای که صمیمیترین دوستش به او خیانت میکند، بازیگری که در مهمانیهای شبانه مست میکند و در به در دنبال یک نقش جدی است، پزشکی که تحت فشار است تا واکسنی نیمهکاره و پرعارضه را برای عرضه به بازار تأیید کند، یک زندانی باکره که معشوقش را حین فرار از دست داده و حالا اسیر زندانبانی شده که میخواهد او را برای عرضه به رئیسِ زندان کتبسته ببرد و در نهایت دختری که ظاهرا قربانیِ تجاوز بوده و در بیمارستانی روانی بستری شده. امّا هر بار این نمونهها گرفتارِ خشم و درماندگی خود میشوند و دست به قتل یا خودکشی میزنند.
پروژهی J در نهایت به لطف الگوریتمی که هوش مصنوعی مینویسد، به نتیجه میرسد؛ ولی دکترِ مسئول، غافل از این که مطالعهی رفتار انسانها باعث شده صفت «عصیانگری» در وجودِ ابرکامپیوتر رخنه کند، قربانی توطئهی هوش مصنوعی میشود و به قتل میرسد و به عبارتی ماحصل پروژهی J همان آش و همان کاسه است که قبلا هم بود.
تکههایی از داستان هم بوده که نتوانستم چندان رویشان تمرکز کنم و درست متوجه نشدم؛ خصوصا بیشتر مونولوگهای کامپیوتر برایم مبهم بودند. این «به هم خوردنِ تمرکزِ تماشاچی» را میشود به نورپردازیهای منقطع و حرکاتِ پسزمینه در حین ادایِ مونولوگها، نسبت داد.
داستان جذاب بود و بازیگرها هم به زیبایی نقش خود را ایفا کردند. تکنیک جالبی که در این نمایش پیاده شد و گویا هنوز در صحنهی تئاتر تبریز چندان جا نیفتاده، «نورپردازی» یا Video Mapping نام دارد که حینِ نمایش، تصویری دو بعدی یا سهبعدی با پروژکتور روی دیواری پخش میشود. در «کت واک» از این تکنیک برای ترجمهی برخی جملات که از زبان بازیگرها با گویشِ خارجی بیان میشد و همینطور برای نمایش برخی ویدیوها استفاده شد. موسیقیهای به کاررفته در نمایش هم متناسب با حال و هوا بودند و یکیشان موسیقیِ متنِ فیلم The Fountainِ دارن آرنوفسکی بود.
احتمالا اگر روزی کت واک روی صحنه برگردد، برای تماشایش دوباره به تئاتر بروم.
من تا به حال برای تماشای تئاتر نرفتهام. در واقع توی همه این سال ها فقط دلم میخواست نمایش کرگدن یونسکو رو ببینم با بازی آییش و شهاب حسینی. چون راجع بهش تعریف زیاد شنیده بودم. این تئاتر به نظرم جالب بود. دلم خواست که ببینمش.
اون قسمتی که درباره عصیان گری الگوریتم بود رو دوست داشتم. چون تاجایی که من سرکار داشتم باهاشون همین بوده. الان بحث بایاس الگوریتم ها خیلی مطرحه و یکی از دلایل این بایاس رو خود بایاس ذاتی داده ها میدونن. خیلی مقاله های زیادی راجع به این موضوع نخوندم هنوز. ولی نمیدونم تلاش هاشون برای ایجاد الگوریتمهای fair به ثمر میرسه توی دنیای واقعی یا نه.