،
ساعتها منتظر باران بودم، تا بالاخره، حالا که ساعتها از نیمهشب گذشته، باریدن گرفت ... نسیم خنکی از پنجره داخل میآید و در سکوت شب مینویسم، با واژههایی که خمیازهآلودند. چند دقیقه پیش به پنجره تکیه دادهبودم و در نور کمرمق چراغ خواب، بیرون را تماشا میکردم. همهی پنجرهها خاموشند، حتی یک نفر هم به هوای باران به شیشهها تکیه نداده یا در کوچه قدم نمیزند. فردا اولین روز هفته است و خوابها چه سنگیناند.
عکس بالا را خبرنگار رویترز در بحوحهی این روزهای اوکراین گرفته. زوج داخل عکس پیرو بسیج عمومی در شهر کییف، مسلسل به دست گرفتهاند. به نظر زوجی نمیرسند که برای تفریح و به بهانهی انداختن چند عکس اسلحه به دست گرفتهباشند؛ لبخندهایشان زیادی سنگین است. راستش با وجود شنیدن و دنبال کردن کلی خبر، با دیدن عکس بالا بود که برای سرنوشت مردم اوکراین غمگین شدم ...
پ.ن: متأسفم؛ واژهها پا به فرار گذاشتند ... به حریم سکوت شبم تجاوز شد ...