به گمانم هر قصّه‌ای قلّابی دارد ... نویسنده‌ها کلمات را پیچ و تاب و جملات را کش و قوس می‌دهند و اوج و فرود روایت را تنظیم می‌کنند؛ چه بسا قلبی هوای طعمه‌ای به سرش بزند. گاهی در همان صفحه‌ی اول کار را تمام می‌کنند و گاهی هیچ صیدی دست و بالشان را نمی‌گیرد.

و چه تلخِ شیرین که وقتی قلبی گیر داستانی افتاد، کسی نیست آن را بالا بکشد. نویسنده غایب است. زخم‌ ریز قلّاب‌ها، تنها یادگاری قصّه‌ها روی قلب‌هاست.