نمی دانم شما هم تجربه کرده اید یا نه ... لحظاتی که ابدا نمی دانید چه کار کنید ! خب هر کس مشغولیت خاصی دارد ؛ ولی لحظاتی هست که می خواهیم فقط و فقط یک کار تازه بکنیم که به ما حس و حال خوبی دهد و ما به صفحه ی خالی جواب های احتمالی زل می زنیم و منتظریم وقت این امتحان زندگی تمام شود ...
تصمیم گرفتم در یکی از چنین لحظاتی ، یک سریال خوب را تجربه کنم . و چون شب گذشته گلدن گلوب بهترین بازیگر زن سریال کمدی را برده و در لیست فیلم و سریال هایی بود که دوست داشتم در آینده تماشا کنم ، Marvelous Mrs. Maisel را شروع کردم . 3 قسمت پشت سر هم دیدم . مفرح و دوست داشتنی است ؛ و البته خنده دار . گرچه بار درام سریال هم زیاد است و به همین خاطر نمی شود در ذهنمان ببریم و در دسته ی سریال هایی مثل Friends و How I met your mother و ... قرارش دهیم .
و راستش این سریال ، داستان انسان هایی است که در یک لحظه از زندگیشان برمیگردند و به همه چیز نگاه می کنند و از خودشان میپرسند همین ها را می خواستم ؟ واقعا ؟! پس چرا آن احساسی که باید و شاید داشته باشم را ندارم ؟ و برای تغییر احساس لحظه ایشان تصمیم های بزرگی می گیرند ... احساسات بلندی لازم است که ما را به پرتگاه تغییر ببرد و همتی عمیق لازم است تا برای رفتن به سمت احساس خوب پل بزنیم ...
و بخش دیگری از ذهنم که در جستجوی پاسخ برای این سوال میگردد که آیا چنین کاری درست است ، لابه لای خاطراتم مطلبی را از وبسایت ترجمان پیدا می کند که می گفت " توصیه ی اینکه برای انتخاب رشته و شغل برو دنبال علاقه ات همیشه هم جواب نمیده " چراکه علایق به مرور ایجاد می شوند و بحث نظریه ی رشد را پیش می کشد و ... (اگر کنجکاو شدید ، برای مطالعه اش کلیک کنید ) پس منطق ارجحیت دارد و خوشبخت تر می کند ، حداقل در تصمیم های بزرگ ...
حالا کدام یک درست است ؟ به کدام یک اعتماد کنیم ؟ منطق یا احساسات ؟ من هم نمیدانم ! پس این را سقراط وار به خودتان و خودم واگذار می کنم که جوابی پیدا کنیم (که شاید جواب هیچکدام درست نباشد یا اصلا جوابی پیدا نکنیم و به نظرم مثل خیلی موارد دیگر هیچ اشکالی ندارد !) . و هنوز هم نمیدانم ترازوی سریال به کدام سمت سنگینی می کند ( گرچه روی احساسات شرط می بندم ) و خلاصه اینکه خواستم معرفیش کرده باشم و از درام ظریف سریال هم کمی بگویم و آرامشی با نوشتن کسب کرده باشم . یک روزنه ی دیگر در روز هایی که می گذرند .