مادر؛ امشب قرار نبود برگردم. هلال زیبای ماه و پهلویش یک ستاره در آسمان نقش بستهبودند تا همسفر من باشند و باک بنزین پر بود. مادر قرار بود به دل جاده بزنم و هر وقت سرسام آرام گرفت برگردم ... قرار بود صبح برگردم؛ یا دیگر برنگردم ... بعید بود مستی شب به این زودیها از سرم بپرد ولی این قطعه که پخش شد یاد چشمهایت افتادم. بغضم گرفت.
میدانستم حتی اگر پلک بر هم بگذاری، باز چشمت به در است.
انگار تمام آن شبهایی که بیداری کشیدی و مرا خواباندی قلبم را بفشارند ...