۲ مطلب با موضوع «قاب :: تئاتر» ثبت شده است

زیر گنبد کبود

در گیر و دار مطالعه برای آزمون دستیاری، یک مونولوگ کوتاه و پر احساس از مایکل شین، بازیگر ولزی، توجهم را جلب کرد که می‌توانید در پایین، آن را تماشا کنید. او عرق‌کرده و پریشان، با استیصال اطرافش را نگاه می‌کند و انگار که چاره‌ی دیگری نداشته‌باشد، رو به پیرمردی تکیده قصّه‌ای ادا می‌کند. To Begin at the beginning ... که تو گویی آغاز یک سِفر آفرینش است. آفرینش خیال‌انگیز شبی تاریک در دهکده‌ای گیرافتاده بین جنگل و دریا. به در و دیوار زدم تا این تئاتر را ببینم و بالاخره با خرید اکانتی در اپلیکیشن «تئاتر ملّی»، توانستم نسخه‌ی فیلمبرداری‌شده‌‌اش را تماشا و ضبط کنم. نوشتن درباره‌ی آن را موکول کردم به زمانی دیگر تا اینکه بالاخره، بعد از تماشای دوباره‌ی آن، حالا دست به قلم شده‌ام.

این مونولوگ سرآغاز نمایشنامه‌ای رادیویی به نام «Under Milk Wood» (پشت جنگل میلک)، اثر دیلن تامس شاعر و نویسنده‌ی ولزی است. شاعری که خیلی‌ها او را با شعر مشهورش، «Do Not Go Gentle Into That Good Night» می‌شناسند که در فیلم «میان‌ستاره‌ای» هم زمزمه شد. این تئاتر روایت یک شبانه‌روز از یک دهکده‌‌ی ماهیگیری جنگلی خیالی به نام لَرِغِب (Llareggub) و ساکنین آن است؛ دهکده‌ای در لازمان و متعلق به «گذشته‌ای شیرین» و ساکنینی که با دغدغه‌هایی روزمره دست و پنجه نرم می‌کنند. نوستالژی در جای جای این نمایشنامه موج می‌زند؛ طوری که شنونده و بیننده با خودشان می‌گویند هرچند سختی‌ها، غم‌ها و دلتنگی‌ها چاشنی روزمرگی‌های ساکنین لرغب بود؛ زندگی قدیمی‌‌ها چه ساده و زیبا بود.

نمایشنامه‌ی Under Milk Wood در سال 1954، پنج سال بعد از چاپ رمان مشهور 1984 جرج اورول، منتشر شد. کتاب اورول نمودی از بدبینی‌هایی است که بر ادبیات آن زمان سایه انداخته‌ و واکنشی به کشتار بی‌سابقه‌ی جنگ جهانی دوم بود. با این حال دیلن تامس، رویکردی متفاوت با جریان غالب آن دوره پیش گرفت و به قول خودش، Under Milk Wood را در پاسخ به بمباران اتمی هیروشیما و ناگاساکی توسط آمریکا در پایان جنگ جهانی دوم نوشت. بار اولی که این مهم را خواندم، ارتباطی بین یک دهکده‌ی دورافتاده‌ی بریتانیایی با مرگ نزدیک به دویست‌هزار نفر در ژاپن نمی‌دیدم؛ ولی بعد از تماشای دوباره‌ی تئاتر، به ذهنم رسید که چقدر خبر ساخت و استفاده از یک بمب اتمی با توانایی محو کردن ده‌ها هزار نفر در آنِ واحد، برای مردم آن دوران و خصوصا متفکران و شاعران فاجعه‌بار بوده. وقتی دسته‌ای از انسان‌ها قادرند طوری شما را محو کنند که نه‌تنها خود و خانه و خانواده‌تان، بلکه محله‌ای که در آن بزرگ شدید، پارکی که در آن بازی می‌کردید، مدرسه‌ای که در آن درس می‌خواندید، تک‌تک موجودات زنده‌ای که شما را به خاطر دارند و به عبارتی تمام آثار و نشانه‌های شما از روی کره‌ی خاکی محو شوند؛ پس معنای زندگی شما به عنوان یک زن خانه‌دار یا ماهیگیر ساده در دهکده‌ای دورافتاده، در عصر بدون ارتباطات، چیست؟ هیچ؟ 

کلمه‌ی لرغب در زبان انگلیسی، آینه‌ی اصطلاح «Bugger All» است؛ به معنای «هیچ». تامس می‌خواهد در عین ترسیم زیبایی‌ها و دامن زدن به نوستالژی، به این زندگی‌های به ظاهر تهی، رنگ معنا ببخشد. بگوید که برعکس تصورمان از «هیچ»، مهم آن زیبایی ساده‌ی نهفته‌ای است که با عمیق‌تر نگاه‌کردن به این زندگی‌ها، متوجهشان می‌شویم. زندگی‌هایی که هرچند درشان خبری از عشق‌های ایده‌آل و خوشبختی‌های افسانه‌ای نیست؛ با تمام تلخی و شیرینی‌هایشان جریان دارند. 

ادامه مطلب...
۱۴ مرداد ۰۳ ، ۱۹:۴۸ ۰ نظر
فانوسبان

کت واک

این فرسته نقد و بررسی نیست؛ یک یادگاری است. 

پنج دقیقه دیر کرده‌بودم. پا به خانه‌ی تئاتر تبریز گذاشتم و از پله‌ها پایین رفتم و با جمعیتی روبرو شدم که هنوز منتظر ایستاده یا نشسته بودند و خیالم راحت شد. آخرین سانسِ نمایشِ «Cat Walk» با حدود یک ربع تأخیر شروع شد. در گوشه‌ی ردیف جلو که جا گرفتم، سالن را به جا آوردم. قبلا هم یکبار برای تماشای یک نمایش اینجا آمده‌بودم؛ ولی «به یاد ماندنی» نبوده؛ طوری که تا قبل از امروز فکر می‌کردم این قرار است اولین تئاترِ حرفه‌ای باشد که حضوری تماشا می‌کنم. 

من همیشه دوست داشته‌ام و دارم که با یک اثر هنری در تنهایی و آرامش روبرو شوم. به همین خاطر است که چندان اهلِ سینما و تئاتر و کنسرت رفتن نیستم. محرک‌های صوتی و تصویریِ اضافه و حاضرین (که به نوعی، «نویز» محسوب می‌شوند) تجربه‌ی خالصانه‎‌ی اثر را برای من لکه‌دار می‌کنند. تئاترِ امروز هم از این قاعده مستثنی نبود؛ ناراحتی صندلی‌ها و دود سیگارِ بازیگرها را هم که به نویز اضافه کنی، سردرد و خستگی حالِ حاضرم توجیه می‌شود. با این حال حتی برای منی که پای ثابت تئاتر نیستم، معلوم بود که «کت واک» نمایشِ کارشده و متفاوتی است.

این نمایش به نویسندگی مهدی علیپور و کارگردانی علی کاظمی‌وند، اثری در ژانر سایکودرام است. طرح داستان این است که یک پروژه‌ی علمی تحقیقاتی به اسم پروژه‌ی J، به دنبال رسیدن به نوعی «کنترل» روی رفتارهای انسانی است. کنترلی که ممکن است دست خود انسان یا دست دیگری باشد، امّا هدفش ریشه‌کنیِ تعدی به حقوق دیگران و قتل و تجاوز و تخته کردن درِ همه‌ی زندان‌ها و مراکز بازپروری است و مهم‌تر اینکه انسان بالاخره بتواند با تنهایی خودش کنار بیاید؛ امّا انگار «عصیان» در ذات آدمی ریشه دارد و به این راحتی‌ها ریشه‌کن نمی‌شود. 

خاطراتِ روایی نمونه‌های انسانیِ این پروژه پاک شده‌اند و با این فرض که هر آنچه درونشان باقی مانده به «انسان بودنشان» لطمه‌ای وارد نمی‌کند، در سناریوهای مختلف قرار می‌گیرند (مثل یک موش آزمایشگاهی) تا «خودکنترلی»‌شان آزموده‌شود. در صنعت مُد، Cat Walk (با معنای تحت‌اللفظی راه رفتن گربه) به راه رفتنِ مدل‌ها (که شبیه به گربه پا جلوی پا می‌گذارند) روی سکوی نمایش گفته‌ می‌شود و در پروژه‌ی J هم، تمام نمونه‌ها زن هستند و در ابتدای نمایش، شبیهِ مدل‌هایِ صنعت مُد، روی سکوی نمایش برای عرضه‌ی «رفتارهای مختلف» (در نقطه‌ی مقابل لباس‌ها که توسط مدل‌ها نمایش داده می‌شوند) راه می‌روند. 

خبرنگاری از خانم‌دکترِ مسئول پروژه در خصوص چرایی «زن بودن» همه‌ی نمونه‌ها می‌پرسد و او در جواب می‌گوید که زن و مرد بودن مطرح نیست؛ مغز همه‌ی آدم‌ها یک ساختار کلی مشابه دارد و اگر تفاوت‌هایی هست، فارغ از جنسیت است. با این حال به نظرم اینکه تمام نمونه‌های این کارآزمایی بالینی زن هستند، دلیل پشت پرده‌ای دارد که هنوز متوجه نشده‌ام. شاید چون زن نماد باروری است و تخمِ یک انسان نوین (به روایتی ابرانسان) باید در وجود زن کاشته‌شود. 

دستیارِ اصلی دکتر ابرکامپیوتری است که ما آن را با یک صدای مردانه شناختیم. یک هوش مصنوعی که رفتار انسان‌ها را مطالعه کرده و رفته‌رفته خودآگاه شده و در این پروژه، نمونه‌ها را یک به یک در موقعیت‌های مختلفی از یک زندگی (احتمالا تکه‌هایی از زندگیِ خودِ نمونه‌ها) قرار می‌دهد: نویسنده‌ای که صمیمی‌ترین دوستش به او خیانت می‌کند، بازیگری که در مهمانی‌های شبانه مست می‌کند و در به در دنبال یک نقش جدی است، پزشکی که تحت فشار است تا واکسنی نیمه‌کاره و پرعارضه را برای عرضه به بازار تأیید کند، یک زندانی باکره که معشوقش را حین فرار از دست داده و حالا اسیر زندانبانی شده که می‌خواهد او را برای عرضه به رئیسِ زندان کت‌بسته ببرد و در نهایت دختری که ظاهرا قربانیِ تجاوز بوده و در بیمارستانی روانی بستری شده. امّا هر بار این نمونه‌ها گرفتارِ خشم و درماندگی خود می‌شوند و دست به قتل یا خودکشی می‌زنند.

پروژه‌ی J در نهایت به لطف الگوریتمی که هوش مصنوعی می‌نویسد، به نتیجه می‌رسد؛ ولی دکترِ مسئول، غافل از این که مطالعه‌ی رفتار انسان‌ها باعث شده صفت «عصیان‌گری» در وجودِ ابرکامپیوتر رخنه کند، قربانی توطئه‌ی هوش مصنوعی می‌شود و به قتل می‌رسد و به عبارتی ماحصل پروژه‌ی J همان آش و همان کاسه‌ است که قبلا هم بود. 

تکه‌هایی از داستان هم بوده که نتوانستم چندان رویشان تمرکز کنم و درست متوجه نشدم؛ خصوصا بیشتر مونولوگ‌های کامپیوتر برایم مبهم بودند. این «به هم خوردنِ تمرکزِ تماشاچی» را می‌شود به نورپردازی‌های منقطع و حرکاتِ پس‌زمینه‌ در حین ادایِ مونولوگ‌ها، نسبت داد. 

داستان جذاب بود و بازیگرها هم به زیبایی نقش خود را ایفا کردند. تکنیک جالبی که در این نمایش پیاده شد و گویا هنوز در صحنه‌ی تئاتر تبریز چندان جا نیفتاده، «نورپردازی» یا Video Mapping نام دارد که حینِ نمایش، تصویری دو بعدی یا سه‌بعدی با پروژکتور روی دیواری پخش می‌شود. در «کت واک» از این تکنیک برای ترجمه‌ی برخی جملات که از زبان بازیگرها با گویشِ خارجی بیان می‌شد و همینطور برای نمایش برخی ویدیوها استفاده شد. موسیقی‌های به کاررفته در نمایش هم متناسب با حال و هوا بودند و یکی‌شان موسیقیِ متنِ فیلم The Fountainِ دارن آرنوفسکی بود. 

احتمالا اگر روزی کت واک روی صحنه برگردد، برای تماشایش دوباره به تئاتر بروم.

 

۰۴ آذر ۰۰ ، ۰۰:۳۹ ۱ نظر
فانوسبان