لطف بخشایش

" تاجر ونیزی " ، عنوان یکی از نمایش نامه های کمدی شکسپیر ، نمایشنامه نویس بزرگ انگلیسی است . داستان از این قرار است که یک ونیزی جوان به نام باسانیو ( Bassanio ) ، به دنبال گرفتن وامی با مبلغ قابل توجه برای خواستگاری پُرشا (Portia) ، بانوی ثروتمند شهر است . او برای قرض این مبلغ به دوست تاجرش ، آنتونیو (Antonio) رو می اندازد . آنتونیو مبلغ زیادی روی ناوگان خود - که هنوز در دریاست - سرمایه گذاری کرده  ، پس برای کمک به دوستش ، سراغ شایلاک (Shylock) ، یک وام دهنده ی یهودی می رود . شایلاک به خاطر رفتار ضدیهودی* آنتونیو ، کینه به دل دارد اما در نهایت راضی به قرض دادن پول در قالب یک وام کوتاه مدت می شود ... اما با یک شرط ؛ آن هم اینکه اگر این وام تا سه ماه بازپرداخت نشود ، شایلاک یک پوند (حدود 450 گرم ) از هر بخش از تن آنتونیو که دلش بخواهد ، بریده و با خود برمی دارد . 

به هر حال آنتونیو شرط را قبول کرده و باسانیو با پرشا ازدواج می کند . 

مدتی بعد دو کشتی آنتونیو غرق می شوند و طلبکارانش هم پولشان را می خواهند . باسانیو که با پرشا در شهر دیگری است ، با شنیدن این خبر برای کمک به دوستش عازم ونیز می شود ، غافل از آنکه بر خلاف توافق با نوعروسش ، کمی پس از رفتن او ، پُرشا و ندیمه اش هم با تغییر سر و وضعشان ، در قالب یک وکیل مذکر و منشی اش عازم ونیزند . مهلت سه ماهه به اتمام رسیده و شایلاک ، تکه گوشت تن آنتونیو را می طلبد ؛ و در دادگاه این پُرشا است که برای کمک به آنتونیو تلاش می کند . 

در یکی از پرده های این نمایشنامه ، پُرشا به نوعی از شایلاک طلب عفو و گذشت می کند و از لطف بخشایش** (The Quality of Mercy) می گوید که این بخش نمایشنامه ، از مشهورترین مونولوگ های شکسپیر است :

 

نمی توان کسی را محکوم به پیشه کردن بخشایش کرد

قطره های رحمت ، لطیف ، همچون باران از بهشت 

بر مادون می چکند و هر دو را می آمرزند : 

هم بخشاینده و هم بخشوده شده را 

بخشایش ، توانگرترین است ، هر گاه با دستان توانمندترین بخشیده شود

و او را به یک فرمانروا ، صاحب افسری*** ورای تاجِ حالای او بدل می کند

تاج و تخت او نماد قدرتی گذراست ، تجلی ابهت و اقتدار

که وحشت و ترس از پادشاهان در آن خفته است ؛

حال آنکه بخشایش ، از این تاج و تخت گذرا والاتر است 

در قلب پادشاهان بر تخت می نشیند ، تجلی خود خداست 

و قدرت زمینی ، هر گاه در اعمال آن عدالت با رحمت همراه شود ، به قدرت الهی نزدیکتر است

 

بدین جهت ، ای یهودی ، گرچه عدالت را میخواهی به یاد داشته باش

که اگر قرار بر عدالت بود هیچ یک از ما رستگار نمی شدیم 

و به همین خاطر است که در طلب رحمت و بخشایش دعا می کنیم 

و بدین سان رحیم و بخشاینده بودن را می آموزیم ...

قطعه ی زیبایی اثر Max Richter به نام The Quality of Mercy در دومین فصل سریال The Leftovers ( برجاماندگان ) پخش می شود که زیباست . کنجکاوی در اسمش ، مرا به " تاجر ونیزی " و شکسپیر و این مونولوگ کشاند و کنجکاوی در درک معنای آن ، باعث شد به سایت بسیار جذابی بربخورم به نام No Sweat Shakespeare  که راهنماییمان می کند : چطور آثار شکسپیر را بخوانیم بدون اینکه عرق کنیم ! هم شرحی از آثار و زندگی شکسپیر دارد و هم آثار را به هر دو زبان انگلیسی قدیم و جدید برای خواننده ها نوشته . می توانید متن انگلیسی این مونولوگ را که در بالا ترجمه اش کرده ام ، اینجا بخوانید .

دانلود قطعه ی The Quality of Mercy
حجم: 9.7 مگابایت

اثر Max Richter

 

* من از خلاصه ی طرح " تاجر ونیزی " در همان سایتی که در بالا معرفی کردم ، برای نوشتن این خلاصه استفاده کردم که در آن واژه ی Anti-semitic ( ضد سامی ) را به " ضد یهودی " برگردانده ام . 

** کتابی اثر پیتر بروک به نام " The Quality of Mercy " چاپ شده که ظاهرا حاوی اندیشه ها و نظرات نویسنده درباره ی شکسپیر است . این کتاب را آقای حمید احیا ترجمه کرده و توسط نشر نیلا منتشر شده . عنوانی که مترجم برای کتاب انتخاب کرده ، " لطف بخشش " است که به نظر من چندان درست نیست چون " بخشش " به معنی " داد و دهش و انعام " است (فرهنگ معین ) . معادل صحیح لغوی Mercy ، اصولا " بخشایش " است که " درگذشتن ، عفو کردن"  معنی می دهد . ( معین ) . این روز ها این دو واژه به وفور و به اشتباه به جای هم استفاده می شوند . 

*** اینجا از " افسر " که به معنی تاج است برای جلوگیری از تکرار استفاده کردم . 

پ.ن1 : حدس میزنم عنوان قطعه ی محبوب من در میان کار هایی از Max Rcihter که شنیده ام ، یعنی On the Nature of Daylight ( در طبیعت سپیده دم ) هم ، مثل " لطف بخشایش " ، اسمش را از یک اثر هنری وام گرفته : On the Nature of Things ( در طبیعت اشیا ) شعری طولانی اثر لوکرتیوس است که ظاهرا کامل ترین توضیح برای تئوری اپیکور ، فیلسوف یونانی به شمار می رود . گرچه صرفا حدس میزنم !

پ.ن : تازه متوجه شدم و برایم جالب بود که همسر شکسپیر ، دقیقا هم نام بازیگر مشهور Anne Hathaway است !

 

۱۴ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوسبان

سکوت زنده ها

داشتم پرسه میزدم ... در نفی دستورالعمل زندگی هدفمندی که برای خودم خیلی وقت پیش نوشته ام ... مثل قهقه ای که رودرروی مرگ و عذاب و سختی و پوچی و هزار داغ دیگر میزنند ... بی اختیار به یاد خندیدن والتر وایت می افتم ، در یکی از قسمت های پایانی چهارمین فصل Breaking Bad و آن صحنه ای که جدا از هر توصیف روان شناسانه فعلا می خواهم فقط حسش کنم ...

خلاصه ؛ داشتم پرسه می زدم ... بین Review های گوناگونی که برای کتاب های مختلفی در GoodReads نوشته اند ، و نمیدانم و نمیدانستم به دنبال چه . قرعه ی " دیدن " به نام کتاب سمفونی مردگان افتاد و نقد و مروری که یکی از خواننده های آن برایش نوشته بود . از آن چاشنی " خیال انگیزی و احساس" که در نوشته و مرور او بود خیلی خوشم آمد و حسرت خوردم که برای سمفونی مردگان خطی ننوشتم . 

اوضاع روزی که سمفونی مردگان را تمام کردم و روز های بعد از آن بر وفق مراد نبود ... چرا ، بر وفق مراد بود اما بر وفق مراد آن قلمی که جوهرش داشت در دلم لبریز میشد نبود ، لبّ کلام اینکه یک فرجه ی طولانی برای یک امتحان بود و من هم انسان بی خیالی نبودم ... یا بهتر است بگویم به قدر کافی بی خیالی کرده بودم ... پس همه ی آن احساس و غم و حرف هایی که زمان و ذهن باز و زبان می خواست برای ماندگار و نوشته شدن ... همه شان را دفن کردم و روی سنگ قبرش نوشتم " و چقدر انسان تنهاست ، مثل پر کاه در هوای طوفانی " ، همین . حالا کاغذ پاره ای که روی آن چند پاراگراف محبوبم از کتاب را نوشته بودم و گذاشته بودم لای صفحه هایش ، در آورده ام و می بینم که از 10 ، 15 تا پاراگراف بیشتر نیست ( حوصله ی شمردن دقیق هم ندارم ) و به همه ی آن احساساتم ... ( که همیشه به نظرم " خوشمزه شده ی افکارم " هستند ! و گاهی ( شاید هم معمولا ) "مزه" را فدای درک "ماهیت"شان می کنم ... )  به همه ی آن احساساتم موقع خواندن کتاب و به آیدین و آیدا و سوجی و برف فکر می کنم ... نه ... هاله ی محو دورشان را یادم می آید ، "فکر" نمی کنم .

سراغ یکی از آن پاراگراف ها می روم که " عشق " دارد ( قطب های مخالف هم دیگر را جذب می کنند . مگر نه ؟! خالی و پر ...) و از نوشتنش در اینجا منصرف می شوم چون یادم می آید چرا دارم می نویسم . حرف حساب این چند خط ، حرف حساب این " دُرد " تلخ ته مانده ی جام سرگشتگی من این بود که ای کاش برایش می نوشتم . ای کاش می نوشتم . و یک لحظه آن " امید " موذی در پشت گوشم می خواند شاید یک روزی دوباره شروع کردی به خواندن آن کتاب و نوشتی ... و من یادم می آید ... یادم می آید آن دو دفعه ای را ... که " کافکا در کرانه " را برای بار دوم شروع کردم چون فکر می کردم راز هایی لا به لای صفحات و جملاتش هست که هنوز نفهمیده ام و دوست داشتم ( و هنوز هم دارم ) که نفس بگیرم و به عمق بیشتری بروم  ... ولی بعد از چند فصل ، مطالعه ی دوباره اش را رها کردم ...

همیشه بار اول است که ذهنم بیشتر چاشنی ها را روی فکرم می پاشد و چیز زیادی برای دفعات بعد نمی ماند ... تکرار ، فقط " ماهیت " و " فکر خام " را نمایان تر می کند . خوب است ، حتی شاید چنین " فکر شفاف " و بدون «آلودگی احساسی» لازم است ... اما خب ، گاهی اوقات ، برای من کافی نیست . 

حرف از تکرار شد ... جایی حوالی آن پرسه زدن ها ، ذهن جست و خیز کنانم را مجبور کردم کمی بایستد و معرفی کتاب " تکرار " سورن کی یر کگور را در وبلاگی که تازه کشف کردم ، بخواند ( عاشق این کشف های دوست داشتنی ام ... ) . کتاب را نخوانده ام اما پست معرفی این کتاب و این وبلاگ را دوست داشتم . اگر شما هم کاشفید ، خوش بگذرد !

۱۲ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوسبان

وقتی نیچه گریست

«وقتی نیچه گریست»، داستان رویارویی خیالی دو شخصیت تاریخی در بستری از حقایق است؛ ملاقات دو انسانِ به نظر کاملا متفاوت: در یک سو یوزف برویر؛ پزشک مشهور و ثروتمند وینی که مورد احترام همکاران و دانشگاهیان است، همسری دلسوز و چند فرزند دارد، چند کشف پزشکی و میراث علمی ارزشمند برجای گذاشته و از دید یک ناظر خارجی عملا فردی موفق تلقی می شود ... و در سوی دیگر فریدریش نیچه‌ی بیمار و تنها، که کرسی استادی دانشگاه را به علت بیماری از دست داده، تنها عدّه‌ی معدودی از دوستان فرهیخته‌اش نبوغ او را درک می‌کنند و به تعبیر خودش برای نسل های آینده می نویسد و فعلا گمنام است . هر چه صفحات رمان، بیشتر ورق می‌خورند، می‌بینیم با وجود تفاوت‌هایی در ظاهر، این دو شخصیت بیشتر از آنی که شاید در ابتدا به نظر می‌رسید، افکار مشابهی دارند و از درد مشترکی رنج می‌برند و هر دو امیدوارند بتوانند به دیگری کمک کنند. شخصیت مهم دیگرِ حاضر در رمان، زیگموند فروید است که هنوز یک دانشجوی پزشکی است. او با یوزف برویر و خانواده‌اش صمیمی است و ضمنا به او به چشم یک راهنما و چه بسا استاد نگاه می‌کند. 

نویسنده‌ی کتاب، دکتر اروین یالوم، استاد بازنشسته‌ی روانپزشکی دانشگاه استنفورد و یک روان درمانگر اگزیستانسیل است. برای شرح چیستی  «روان درمانگر اگزیستانسیل» از مقدمه‌ی کتاب دیگر او «روان‌درمانی اگزیستانسیل» (ترجمه‌ی دکتر سپیده حبیب) نقل قول می‌کنم:

 

 روان درمانی اگزیستانسیال گونه‌ای روان درمانی پویا یا پویه نگر است. «پویا» اصطلاحی است که در حیطه‌ی بهداشت روان به صورت «روان پویه شناسی» (psychodynamics) زیاد استفاده می‌شود ... «پویا» یا «دینامیک» در معنای غیر تخصصی‌اش انرژی و حرکت را به ذهن متبادر می‌کند؛ ولی معنای تخصصی‌اش این نیست ... این اصطلاح کاربردی تخصصی دارد که مفهوم «نیرو» در آن مستتر است. اصلی‌ترین کمکی که فروید به درک انسان کرد، مدل پویه نگر کارکرد روانی‌اش بود: مدلی که فرض را بر وجود نیروهای متعارضِ درون فرد می‌گذارد و اندیشه، احساس و رفتار او را چه سازگار یافته باشد و چه بیمار گونه، نتیجه‌ی این نیروهای متعارض می‌داند. به علاوه، - و این نکته مهم است - این نیروها در سطوح مختلفی از آگاهی قرار دارند؛ در واقع بعضی کاملا ناخودآگاهند.

نویسنده کمی بعد به سراغ «روان پویه شناسی اگزیستانیسال» می‌رود: 

دیدگاه اگزیستانسیال بر تعارض اساسی متفاوتی تأکید دارد: نه تعارض با غرایز سرکوب شده [ در روان پویه شناسی فرویدی ] و نه تعارض با بالغین مهم درونی شده [ که در روان پویه شناسی نئوفرویدی مطرح است ]، بلکه تعارضی حاصل رویارویی فرد با مسلمات هستی. منظورم از «مسلمات» هستی دلواپسی‌های غایی مسَلَم است، ویژگی‌های درونی قطعی و مسلمی که بخش گریزناپذیری از هستی انسان در جهان آفرینشند ... همان «سازه های عمیقی» که ازین پس «دلواپسی های غایی» می‌خوانمشان ... : مرگ، آزادی، تنهایی و پوچی. رویارویی فرد با هر یک از این حقایق زندگی، درونمایه‌ی تعارض پویای اگزیستانسیال را می‌سازد. 

روان درمانی اگزیستانسیال ارتباط نزدیکی با مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم دارد و تا جایی که من فهمیده‌ام، این مکتب فلسفی، در تفاوت با نهیلیسم (پوچ گرایی) که بر اساس بی‌هدفی و پوچی زندگی است، رویکردی با سمت و سوی «خلق هدف» ضمن پرداختن به همان چهار دلواپسی‌ غایی اشاره شده دارد. آشنایی با چیستی روان‌درمانی اگزیستانسیل در بهتر دنبال کردن خط فکری نویسنده کمک‌کننده است.

ادامه‌ی مطلب نگاه من به برخی جنبه‌های رمان است و پایان داستان یا مطلب خاصی را لو نمی‌دهم.

ادامه مطلب...
۰۹ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۰۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فانوسبان

برای Saving Mr. Banks

با اکران فیلم سینمایی Mary Poppins Returns در سال اخیر ، دوباره زمزمه ی اسم مری پاپینز بیشتر شنیده می شود . اما این پست مربوط به فیلمی است که حدود پنج سال پیش  ، اکران شد . دقیقا یادم نیست آن وقت ها چرا Saving Mr. Banks را تماشا کردم ... احتمالا علاقه ی وافرم به تام هنکس مشوق اصلی دیدن فیلم بود ؛ آن هم در حالیکه " مری پاپینز " برای من فقط اسمی مربوط به یک فیلم قدیمی و نه چندان مهم بود . Saving Mr. Banks فیلمی است که به مناسبت پنجاهمین سالگرد اکران Mary Poppins ساخته شد . 

چند ماه پیش آشناییم با جولی اندروز ، بازیگر دوست داشتنی رقم خورد . فیلم اشک ها و لبخند ها را دیدم و عمیقا از آن لذت بردم و تصمیم گرفتم Mary Poppins را هم به بهانه ی نقش آفرینی او ببینم که به نظرم فوق العاده بود . چند وقتی بود که به فکر تماشای دوباره ی Saving Mr. Banks افتاده بودم که بالاخره ممکن شد . 

فیلم ، تأثیر گذار است . طرح کلی داستان ، رویارویی نویسنده ی داستان های مری پاپینز با والت دیزنی است : داستان نویسی که نمی خواهد شخصیت داستانش ، جوانه ای در خاطراتش که با تخیل پرورشش داده و برایش عزیز است ، پایمال یا تغییر داده شود و مرد سرسختی که مصمم است مری پاپینز را کودکان و بزرگسالان بیشتری بشناسند ... که به نظرم والت دیزنی لطف بزرگی به مری پاپینز کرد و به او جاودانگی ( یا حداقل عمری طولانی ! ) بخشید . اگر مری پاپینز روی پرده ی سینما نمیرفت ، خیلی ها از جمله خود من به احتمال قوی اسمش هم به گوشمان نمی رسید . 

اگر فیلم مری پاپینز را دیده باشید یا قبل از تماشای " نجات آقای بنکس " ببینید ، این فیلم لذتی مضاعف را برایتان به ارمغان می آورد ولی تماشای بدون پیش زمینه ی آن هم ، مانع دوست داشتنش نمی شود ! در ادامه چند خطی راجع به فیلم نوشته ام که پیشنهاد می کنم برای لو نرفتن داستان ، بعد از تماشای آن ادامه ی مطلب را مطالعه کنید . 

ادامه مطلب...
۰۶ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۰۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فانوسبان

توتم

از میان اشیای این عالم، چهار چیز است که مالک بردار نیست؛ صاحب ندارد؛ قباله‌ی مالکیت برایش بی‌معنی است؛ ابلهانه است؛ سخیف است. حرف رسم و رسومات! حدود و مقررات، عرفیات و اعتبارات، سند و مهر و امضا و شاهد و بیع و شری، درباره‌اش حرف پوچ و زشتی است: یکی کتاب است، دیگری معبد است، دیگری زیبایی است و دیگری ... دل!

 

توتم پرستی، علی شریعتی

 

پ.ن 1: «هر زیبایی‌ای مال دلی است که آن را می‌فهمد، تمام! زیبایی لبخند صبح، ناز شکفتن یک شکوفه، زمزمه‌ی چشمه‌ساری در کوچه باغ‌های ساکت نیمه‌شب، زیبایی یک اندیشه‌ی زیبا، یک نوشته یا گفته‌ی زیبا، یک نقاشی زیبا، یک روح پرجاذبه و غنی و اسرارآمیز ... از آن ِ کیست؟ مال کجاست؟ این‌ها همه از یک کشور است؛ همه مال یک نفر است؛ مال دلی که با این‌ها آشنایی دارد؛ خویشاوندی دارد؛ قیمتش را می‌داند، می‌فهمد و می‌یابد.»

 

پ.ن 2: این پاراگراف را جایی به یادگار نگه داشته‌بودم و قرار بود «روزنه»ی آخرین روز سال وبلاگ باشد، اما بهانه‌ای شد برای دوباره خواندن «توتم پرستی» شریعتی. سال پیش که می‌خواندمش به طرز عجیبی به ذهنم خطور نکرد اما این بار یادم آمد که توتم (Totem) را جای دیگری هم شنیده‌ام؛ آن هم در Inception نولانِ جان! و در هر دو مقاله و فیلم، در مفهومی مشترک به کار رفته‌است ... مرزی برای خواب و واقعیت ... «هر کسی را توتمی است و توتم، «ذکر» است. و مگرنه زندگی، هیچ نیست جز فراموشی؟ و خوشبختی هیچ نیست جز لذت و آرامش کسی که دیگر هیچ چیز به یاد نمی‌آورد ؟! ...»

 

 

پ.ن 3: پیشاپیش نوروز مبارک!

۲۹ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۲۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فانوسبان

Shame

 

دانلود Shame 

اثر Ciaran Lavery

آلبوم : Not Nearly Dark

سبک : Folk , Alternative

 

۲۸ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوسبان

و چقدر ...

و «چقدر انسان تنهاست. مثل پر کاه در هوای طوفانی»  ...

سمفونی مردگان، عباس معروفی

۲۸ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۲۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوسبان

Not with Haste

 

زیباترین قطعه ی آلبوم Babel ، پر از آرزوست ؛ متن موسیقی به نظرم به قدر کافی زیبا و گویاست که دیگر آن چند خط مورد علاقه ام را با ترجمه و توصیف لنگ نکنم ! :

 

We will run and scream
You will dance with me
They'll fulfill our dreams
And we'll be free
And we will be who we are
And they'll heal our scars
 ...Sadness will be far away

حجم: 8.07 مگابایت

آلبوم : Babel

اثر Mumford & Sons

 

 

پ.ن : This ain't no Sham ... I am what I am 

۱۶ بهمن ۹۷ ، ۱۱:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوسبان

غم را نهایتی هست ؟

بزرگترین گودال دنیا ، در اقیانوس ، و آرام است . آب آن حوالی تکان نمی خورد ، غوطه وران این گودال بی تفاوتند و به انتها فکری نمی کنند . تنها تماشاچیان اطراف هر یک از غرق شده ها هستند که گاهی از خود می پرسند : پس کی به ته آن گودال می رسد ؟ 

در آن هاله ی سکوت و سکون و تعلیق ، نفسی نیست و فریاد " از گلوی من دستاتو بردار " در نطفه ی فکر خفه شده . در آن سیاه چاله ، نور غیرممکن است و خیال پر شکسته ، بی نهایت است که موج می زند ... پیرمرد را همینجا بود که دریا در هم شکست ...

 

پ.ن : داشتم از حافظ امید می کندم که وفق حال شب تار ما ، نوایی ندارد .... و گفت :

شراب تلخ می خواهم ، که مردافگن بود زورش  / که تا یک دم بر آسایم ز دنیا و شر و شورش 

سماط دهر دون پرور ، ندارد شهد آسایش / مذاق حرص و آز ای دل بشو ، از تلخ و از شورش

بیاور می ، که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن / به لعب زهره ی چنگی و مریخ سلح شورش 

کمند صید بهرامی بیفگن ، جام جم بردار / که من پیمودم این صحرا ، نه بهرام است و نه گورش ...

۰۴ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوسبان

تو فکر یک سقفم ...

شنبه ی این هفته ، 29 دی ماه ، میلاد فرهاد مهراد بود . بهانه ای بود برای مرور صدایش ، و چقدر چسبید ! مستقیم به سراغ اجراهای کنسرت آمریکا رفتم و در " جمعه " سوت زدم ، به " آینه " نگاه کردم و با لبی خسته از خودم پرسیدم : "این غریبه کیه ..." ، از صبح آن شنبه نالیدم که " روز بدی بود ... " ؛ یاد آن شبی افتادم که در یک راه خلوت ، با صدای بلند می خواندم " از صدا افتاده تار و کمونچه ... " و فهمیدم عابری هم این خلوت و سکوت کوچه را با من سهیم است و صدایم را پایین آوردم و زمزمه کردم " طاقا شکسته است " ... یادی از " گل یخ " کردم و یاد " اشک ها و لبخند ها " افتادم ... و این پیوند با دنیای فیلم های کلاسیک تا "سقف" ادامه پیدا کرد . چند روز قبل تر ، فیلم زیبای It's a Wonderful Life را دیده بودم ، ( و به هر کسی که به دنبال حال خوب است تماشایش را پیشنهاد می کنم ) و از هم آهنگی غریب متن " سقف " و تکه هایی از داستان این فیلم لذت بردم ... شعر زیبایی از ایرج جنتی عطایی که با صدای فرهاد مهراد ماندگار شده و گرچه چند روزی گذشته ، اما خالی از لطف نیست با این پست و این ترانه ، یادی کنم از آن " با صدای بی صدا ، مثل یه کوه بلند ، مثل یه خواب کوتاه " ... . " سقف " کمتر از " کودکانه " و " جمعه " شنیده شده اما همانقدر زیباست .

 سقف با صدای فرهاد مهراد ، اجرای کنسرت آمریکا
 

 

پ.ن  : " سقفمون افسوس و افسوس ، تن ابر آسمونه / یه افق ، یه بی نهایت ، کمترین فاصلمونه " 

 

۰۲ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوسبان