نور از تاریکی

یک جا می گوید منظورش از نوشتن این اثر ، تولد نور از تاریکی ، خلق یک کیمیا بوده . ( ویدیو زیر از یوتیوب است ، اگر سفید میبینید ، دنبال خرگوش در بوران نگردید ... )

 

 

معدنکاران قناری ها را در قفس زندانی می کردند و با خودشان تا بطن تاریکی میبردند ؛ چون این جان پناه ها ، نشت گاز مونواکسید کربن را زودتر می فهمیدند و با خاموشی مرگ به کارکنان معدن هشدار می دادند . با مرگشان .... چه بی رحمانه ...

یک چیز هایی که می میرند ، تازه می فهمیم باید از این غاری که خودمان را داخلش زندانی کردیم بیرون بزنیم . از همه ی طلاهای داخل این تاریکی دل بکنیم . نور واقعی پشت سرمان است ، نه این بازتاب زرد کثیف ... کثیف ؟! نکند از مرگ میترسم ؟

این روز ها بستر عشق و نفرتم . منتظر مرگ قناریم .... چه بی رحم .

 

۰۴ تیر ۹۸ ، ۱۴:۰۴
فانوسبان

در من برو شکار

« داماهی » اسطوره ی قدیمی جنوب است . گشتم . یک جا نوشته ماهی خوش یمنی است که داخل شکمش آرمان شهری وجود دارد . جای دیگر نوشته راه عبور از گرداب «کوش» را نشان دریانوردان میداده و آن ها را به سلامت به ساحل هند و زنگبار میرسانده . کسی نوشته موجود تکثیر دهنده ی عشق بود . 

امروز برای ما ، نام یک گروه موسیقی است . سبک کارهایشان تلفیقی است : تلفیق موسیقی محلی جنوب ایران و جز ، رگه ، موسیقی هند که گاهی می توان راک هم بین کارهایشان شنید . « در من برو شکار » اسم آلبوم دومشان است که به نظرم پخته تر و دلنشین تر از آلبوم قبلشان است . تعدادی از قطعه های آلبوم ، تک آهنگ هایی هستند که قبلا منتشر شده اند . 

کوکم کردند ! قبلا « دیوانه » و « جاده لغزنده است » را شنیده و پسندیده بودم ، ولی در این آلبوم کار های شنیدنی تری هم هست . صدای عود به خوبی با بقیه ساز ها جور در آمده . متن آهنگ ها همه حرف ها برای گفتن دارند و نوآوری های شیرینی در آنها خودنمایی می کنند . کاور آلبوم ، رینگ بوکس است که فکر کنم اشاره ای به ترک « سوپر استار من » دارد و اسم آلبوم هم ، همنام با یکی از قطعات انتخاب شده .

در «دیوانه»  ، شیوه ی خواندن خاص شعر و متن و ملودی ، دست به دست هم می دهند تا من را ببرند به تجربه ی دیوانگی ... « دیوانه چو دیوانه ببیند ، خوشش آید » ... چقدر دو خط « آواره بشُم ، مملکتُم دست تو باشه ؛ هیهات اگر ارتش موهاتِ نبندی » را دوست دارم . 

آلبوم ، گاهی غمگین است ( آن جا که در « بی امان » می خواند : « من یه ایلم ، بغض کوهی / گله ی سوهان روحی منو می سابه » ) ، گاهی کودکانه و شیرین (بارکو) ، گاهی بی کلام ( هوچراغی ) و گاهی راک (جاده لغزنده است ) .

برای خرید و دانلود کامل آلبوم ، با قیمتی معقول تر از نسخه ی فیزیکی آن ، می توانید سری به بیپ تونز بزنید . بعضی قطعه ها که قبلا تک آهنگ بوده اند ، رایگانند . قطعه ای که برای این «زمزمه» انتخاب کرده ام ، « بی امان » است . لذت ببرید .

دانلود قطعه ی بی امان
حجم: 13 مگابایت

 

 
 

 

 

۲۰ خرداد ۹۸ ، ۲۰:۲۰ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
فانوسبان

برای The Professor and The Madman

پروفسور و مرد دیوانه ، فیلمی برای تصویر کردن یکی از آن به هم رسیدن هایی است که نشان می دهد عالم واقعیت هم در شگفتی ، دست کمی از عالم خیال ندارد . فیلم با زیبایی هایش و با وجود نقص ها ، دقیقا آن چیزی بود که در آن لحظه ی تماشا ، تشنه ی دیدنش بودم و اقتباسی است از کتابی با همین نام به قلم سایمون وینچستر . البته کتاب در ابتدا در انگلستان با عنوان « جراح کراوثورن » ( The Surgeon of Crowthorne ) چاپ شد و بعد ها هنگام چاپ در آمریکا و کانادا تغییر نام داد . حق اقتباس این کتاب توسط شرکت تهیه کنندگی فیلم مل گیبسون به نام Icon Productions در سال 1998 خریداری شد تا اینکه بالاخره در سال 2016 روی پرده ی سینما آمد . 

James Murray ( با نقش آفرینی مل گیبسون ) ، زبان شناس خودآموخته ی اسکاتلندی ، گزینه ی مورد نظر دانشگاه آکسفورد انگلستان برای نگارش لغت نامه ای است که تا لحظه ی درخواست از او ، تلاش ها برای تهیه و تنظیمش به بن بست خورده و در سوی دیگر یک نخ نامرئی ، دکتر William Chester (با نقش آفرینی شان پن ) ، جراح سابق ارتش ایستاده ؛ مردی که بعد از تجربه ی توهمات و هذیانی ، به قتل یک انسان بی گناه دست می زند و در یک تیمارستان بستری است . 

به عنوان راهکاری برای جمع آوری لغات که لازم است به عنوان «مثال» ، نقل قول هایی از آثار مشهور هم کنار لغت ها باشد ، آقای موری این ایده را مطرح می کند که از مردم عادی کمک بگیرند و آگهی های تقاضای او در سراسر انگلستان پخش شده و در نهایت نسخه ای از آن ها به دست دکتر چستر می رسد و او که فراغت و دانش بسیار دارد ، عصای دست دست اندرکاران تنظیم لغت نامه می شود . 

به قدر کافی نقاط قوت این فیلم روشن بودند تا از آن لذت ببرم . در ادامه ی مطلب بعضی افکار که موقع دیدن فیلم از ذهنم گذشت و همچنین نظرم را در مورد جنبه های مختلف آن نوشته ام . 

ادامه مطلب...
۱۷ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۱۷ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
فانوسبان

گورستان

گاهی که می گردم در گوشه های وب ، چشمم به نوشته های خاک خورده ای می افتد که صاحبانشان خیلی وقت است رهایشان کرده اند ... نامه هایی داخل بطری هایی در اقیانوسی از اطلاعاتی که روز به روز عمیق تر می شود ... وقتی خودمان نباشیم و نوشته هایمان باشند ، چه می شود ؟

خاطره ی ویدیویی برایم زنده شد که چند روز پیش دیدم . کسی ، در پاسخ به سوال چالش برانگیز و سختی ، جوابی عمیق داد :

 « فکر می کنی وقتی میمیریم چی میشه ؟ » 

 « میدونم ... کسایی که دوستمون دارن ، دلشون واسمون تنگ میشه » ...

 

پ.ن : این نوشته همچو فریادی است در گورستان ، برای شکستن سکوت مرگ . کمی غمناک .

۱۶ خرداد ۹۸ ، ۰۴:۱۶
فانوسبان

تفوق

«آبی که به آبی برسد ، بی کران که به بی کران برسد ، تفوق باکی است ؟ دریا و شب در یک خط از هم جدا می شوند ، خطی که در افق مرئی است ، خطی که شب ها پاک می شود . دریا و شب در هم یکی می شوند ، بی کران ابدی . »

اولِ تک نگاره ای در اولین شماره ی مجله ی سان ، این بند به عنوان مقدمه نوشته شده و از دیشب که این جملات را دیدم ، در سرم پرسه می زنند . 

می دانم ، دریا هم کران دارد ولی راستش خیلی از ماهی ها خوابش را هم نمی بینند . 

ای کاش انسان ها هم بی کران یا حداقل «کرانه ناپیدا» بودند . ای کاش من بودم . تا زود خشک نشوم . تا دنبال تفوق نباشم و با بی کران دیگری بیامیزم . او ستاره هایش را نشانم دهد و من آینه شوم . او بوزد و من موج شوم . او ببارد و من پر شوم ، من بخار شوم و او ابر شود . در هم یکی شویم ... «بی کران ابدی » 

۰۵ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۰۵
فانوسبان

درمان شوپنهاور

اروین یالوم، استاد بازنشسته‌ی روان‌پزشکی دانشگاه استنفورد آمریکا و روان‌درمانگر اگزیستانسیال است که او را در ایران با کتاب‌هایش که روان‌درمانی را گاهی با فلسفه و همیشه با «روان‌درمانی اگزیستانسیال» می‌آمیزد، می‌شناسند.

سنگ بنای آشنایی من با یالوم، مطالعه‌ی کتاب «مسئله‌ی اسپینوزا» (با ترجمه‌ی بهاره نوبهار) بود؛ کتابی که روایتگر دو داستان موازی است: یکی قصّه‌ی زندگی اسپینوزا، فیلسوف هلندی و دیگری سرگذشت آلفرد روزنبرگ از رهبران حزب نازی. باروخ اسپینوزا، فیلسوف و متفکر یهودی‌تبارِ قرن هفدهمی بود که به علت کج‌روی و دگراندیشی، تکفیر و طرد شد و کتاب‌هایش برچسب ممنوعیت خوردند. 

خشت‌های بعدی این بنا، یعنی کتاب «مامان و معنی زندگی» و «وقتی نیچه گریست» (هر دو با ترجمه‌ی سپیده حبیب؛ قبلاً درباره‌ی «وقتی نیچه گریست» نوشته‌ام: این لینک)؛ مرا با افکار یالوم بیشتر آشنا و اخت کردند. اگر کنجکاوید درباره‌ی چیستی «روان‌درمانی اگزیستانسیال» بدانید، شما را به پست «وقتی نیچه گریست» ارجاع می‌دهم که آنجا در این‌باره توضیحاتی نوشته‌ام.

به نظرم «درمان شوپنهاور»، که چهارمین تجربه‌‌ام در یالوم‌خوانی محسوب می‌شد، در مقایسه با سه کتاب قبل متفاوت‌ و دوست‌داشتنی‌تر بود. خواننده در این کتاب با «گروه‌درمانی» به عنوان یکی از راه‌های درمان بیماری‌های روان‌نژندانه (معادل فارسی Neurosis) آشنا شده و ضمناً برای خواننده‌ی ناآشنا، بذر شناخت فیلسوفی به اسم «آرتور شوپنهاور» کاشته می‌شود. سپیده حبیب، مترجم این کتاب، یک روان‌پزشک است که این نکته، اطمینان خاطری برای من به ارمغان می‌آورد که چنانچه واژه‌ای تخصصی از حوزه‌ی روان‌شناسی و روان‌پزشکی دست‌وپایم را بگیرد، قرار است پاورقی‌های خانم حبیب راهگشای من‌ باشند. با این وجود خواننده‌ای با پیش‌زمینه‌ی اطلاعاتی ناچیز در حیطه‌ی روان‌پزشکی و یا آشنایی محدود با فلسفه (مثل خود من در مواجهه‌ با اولین کتاب‌های نویسنده) به هیچ وجه سردرگم نمی‌شود چون این کتاب غیرتخصصی و مخاطب آن عموم مردم است.

ادامه مطلب...
۲۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۲۹ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فانوسبان

ملال

«ما می‌خواهیم، می‌خواهیم، می‌خواهیم و می‌خواهیم. هر کس که به آگاهی می‌رسد، در گوشه‌ی صحنه‌ی ناخودآگاه، ده نیاز را در انتظار خود می‌بیند. اراده ما را بی‌امان به جلو می‌راند زیرا وقتی یک نیاز برآورده شد، نیاز دیگری جایش را می‌گیرد و بعدی و بعدی و این وضع سراسر زندگی‌مان ادامه دارد. 

شوپنهاور گاهی دست به دامان اسطوره‌ی چرخ ایکسیون یا افسانه‌ی تانتالوس می‌شود تا معضل هستی انسان را بازگوید. ایکسیون پادشاهی بود که به زئوس خیانت کرد و به عنوان تنبیه به چرخ آتشینی بسته شد که تا ابد می‌چرخید. تانتالوس که جرأت کرد رودرروی زئوس بایستد، به دلیل بادسری و نخوتش محکوم شد که تا ابد برانگیخته باشد و هرگز ارضا نشود. شوپنهاور عقیده داشت که زندگی انسان تا ابد به حول محور نیازهایی که برآورده می‌شود، می‌چرخد. آیا این برآورده شدن خشنودمان می‌کند؟ افسوس که خشنودی‌مان کوتاه است. تقریبا بلافاصله ملال از راه می‌رسد و بار دیگر به حرکت در می‌آییم و به جلو رانده می‌شویم، این بار برای گریز از وحشت ملال. 

کار، دلهره، جان کندن و گرفتاری، سرنوشت همه‌ی انسان‌ها در طول زندگی‌شان است. پس اگر همه‌ی اشتیاق‌ها به محض سربرآوردن، برآورده شوند، مردم چگونه زندگی‌شان را پر کنند و وقت بگذرانند؟ فرض کنید نژاد انسان به آرمانشهر برده می‌شد، به جایی که همه چیز خود به خود می‌رویید و کبوترها کباب‌شده پرواز می‌کردند؛ جایی که هر کس در جا معشوقش را می‌یافت و در حفظ او هم مشکلی نداشت؛ آن وقت مردم از ملال می‌مردند و خود را حلق‌آویز می‌کردند و می‌کشتند و در نتیجه رنجی بیش از آنچه اکنون طبیعت برایشان تدارک دیده، برای خویش فراهم می‌کردند.»

 

کتاب «درمان شوپنهاور»، اروین یالوم

ترجمه‌ی سپیده حبیب

 

۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۲۵ ۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
فانوسبان

بخواب

ای کاش ، روزی که طاقتم طاق شد و بعد ، فروریخت ؛

ای کاش ، روزی که دیگر ذهنم تاب نداشت ، و از فرط گرمای زندگی سوخت ، 

و در برگه ی اعتراض تازیانه های روزگار نوشت : دلم خواست و رد دادم ، 

ای کاش ، روزی که دست در دست جنون ، به سمت گور می روم ، و دنبال راه راه های سفید و سیاه می گردم ...

 

کسی باشد که در گوشم بخواند « بلند نشو از رختخوابت 

ای که واژه ها را هم یک یک و هم دسته دسته فراموش کردی ،

تو را به خدا ، بلند نشو از رختخوابت 

مثل آسمانی که پرندگانش را فوج به فوج فراموش می کند

مثل شبی که ستارگانش را فراموش می کند ... »

 

+ تکه ی داخل پرانتز تضمینی است به شعر رضا براهنی ، برای اسماعیل شاهرودی

 

۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۲۵
فانوسبان

راه شیرین

* این مطلب در تاریخ بیست و چهارم مهر ماه 1400، ویرایش و به‌روزرسانی‌شده‌است؛ ماوقع دو و نیم سال در انتهای مطلب آورده شده‌.

طبق تعریف، امروز در ایران روز نجوم است. جالب است که برای روز نجوم، تعریفی کمابیش نجومی داریم. برای توضیحی دربارهی این روز، در یادداشتی قدیمی به قلم پوریا ناظمی، می‌خوانیم

روز جهانی نجوم، اولین بار در سال 1973/1352 و به پیشنهاد Doug Berger که در آن زمان رئیس انجمن نجوم کالیفرنیای شمالی بود، آغاز شد. ایده‌ی اصلی او این بود که در این روز، اعضای این انجمن، تلسکوپ‌های خود را به بازارها و محل‌های پرازدحام ببرند و به مردم این فرصت را بدهند که به آسمان نگاهی بیندازند. 

این ایده در سال‌های بعد با استقبال بیشتری مواجه شد و کم کم اتحادیه‌ی نجوم، برگزاری و برنامه‌ریزی آن را بر عهده گرفت و در کشورهای مختلف توسعه پیدا کرد. برنامه‌های جدیدی به آن اضافه شد و ایده‌های نوینی در این زمینه بروز پیدا کرد. مراکز نجومی حرفه‌ای نیز به این رویداد پیوستند و در این روز درهای خود را به روی مردم باز کردند تا آن‌ها از نزدیک بتوانند با فعالیت‌های نجومی آشنا شوند. 

زمان این رویداد در نیمه‌ی ماه‌های آوریل و می در زمانی است که تعطیلی آخر هفته به ماه تربیع اول نزدیکتر باشد. دلیل این انتخاب این بود که به دلیل تعطیلی آخر هفته، هم مردم بیشتری بتوانند از برنامه‌ها استفاده کنند و هم برگزارکنندگان وقت آزاد برای این برنامه‌ریزی را داشته باشند و دیگراینکه ماه تربیع، یکی از چشمگیرترین مناظر آسمانی برای کسانی است که تا کنون فرصت نگاه به آسمان را نداشته‌اند و نمای گودال‌های ماه از پشت تلسکوپ می‌تواند خاطره‌ای فراموش‌نشدنی برای آن‌ها رقم بزند.

اگر با اصطلاح «تربیع» آشنا نیستید یا این سوال برایتان پیش آمده که چرا در تربیع اول این رویداد برگزار می‌شود و نه در بدر که ماه تماما روشن است، در ادامه‌ی مطلب توضیحاتی هست. ( لازم به ذکر است عکس بالا هلال افزاینده‌ی ماه است که یک مرحله قبل از تربیع اول رخ می‌دهد)

اما قبل از آن: روز نجوم در ایران هم برگزار می‌شود و حالا، هجدهمین سال برگزاری‌اش را پشت سر می‌گذارد. دوست داشتم با این پست، سهم کوچکی داشته باشم در «ترویج علم» و «ترویج نجوم»ای که سینه‌چاکان راهش را کم و بیش چند سالی است دنبال کرده‌ام و به گمانم این پست، اظهار ارادتی است به آنها، به ستاره‌ها و به خودِ گذشته‌ام. 

در ادامه از برنامه‌ی ویدیویی اینترنتی تازه‌ای که با موضوع نجوم و عنوان «راه شیری» شروع شده و همچنین درباره‌ی کتابِ نجومی مورد علاقه‌ام به نام  «ستاره‌شناسی به زبان آدمیزاد» نوشته‌ام. به نظرم این دو می‌توانند بذر خوبی باشند برای بارور کردن خاک حاصل‌خیز ذهن‌های کنجکاوی که چشمانشان بعضی شب‌ها به ستاره‌ها دوخته می‌شود ... 

ادامه مطلب...
۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۲۰ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
فانوسبان

در این بن‌بست

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت می دارم

دلت را می بویند 

روزگار غریبی است نازنین

 

«روزگار غریب» علیرضا قربانی ، بهانه ای شد برای بازخوانی این شعر . و چقدر احتیاج داشتم به ترکیب چنین صدا و غم و شعری در این دو روز ... چقدر زیباست : ترکیب " بوییدن دل " ... و ای کاش در این قطعه ، نوای تار میلاد محمدی طولانی تر بود ...

 

و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می زنند 

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد 

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند 

به اندیشیدن خطر مکن

روزگار غریبی است نازنین

آن که بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است 

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد ...

 

و صدای احمد شاملو هم همانقدر زیباست وقتی شعر خود را دکلمه می کند . و آن جا که می گوید « کباب قناری بر آتش سوسن و یاس » و صد آه ناگفته شنیده می شود .

سعی می کنم ولی حرفم نمی آید ... 

 

مثل این است که می جنبد یأس 

بر سکونی که در این ویرانجاست

مثل این است که می خواند مرگ

در سکوتی که به غمخانه مراست 

 

ای کاش بیشتر شعر می خواندم ...

۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۱۳ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
فانوسبان